سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

حق...

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۲۳ ب.ظ

هو الهادی...

پیرمرد با چشمای نگران دم در منتظرم بود...صورتش چروکیده بود و با دستای لرزونش  یه تیکه کاغذ رو نشونم میداد...رسیدم پیشش...صداش از ناراحتی میلرزید...غم چشماش رو فراموش نمی کنم...چشماش درد داشت... نگاهش که می کردی میفهمیدی چه رنجی کشیده و داره می کشه...

فاکتورو به طرفم دراز کرد...گفت داروها رو خریدم...

صداشم مثل دستاش میلرزید...

فاکتور تو دست های پیرمرد موند و داروها تو دست من جا گرفت...

چند صد هزار تومن تو دستای من بود...

سمیرا رو تخت خوابیده و با بی حالی به یه نقطه خیره شده...

چند روزه صداش در نمیاد!

همه اش به جایی نگاه می کنه که من نمی بینم!

باباش رو دومین بار بود که میدیدم...

یه بار همون روزای اول بستری شدنش بود...براش غذا آورده بود...یه بارم حالا...حالا که همه می گن افتاده تو سراشیبی مرگ...

۶۵٪ سوختگی عمیق که حالا کم کم اثراتش داره  تو ریه و کبد و کلیه ها ظاهر میشه...

باباش اینجا خونه گرفته تا در دسترس باشه برای انجام کارهای دخترش...

آدم باید تو زندگی به چه نقطه ای برسه که یه گالن نفت رو خودش خالی کنه و کبریت بکشه به وجودش؟

وقتی باباش میاد نمی دونم چرا خجالت می کشم تو چشماش نگاه کنم!

همیشه از بچگی خجالت می کشیدم به آدم داغ دار تسلیت بگم و حالا بدتر شدم!

قبل از اینکه داغ دار بشن خجالت می کشم!

حتی اگه باعث و بانی مرگ، خود آدم در حال مرگ باشه...

مرگ حقه! اما نه با خودکشی! حقِّ این حق رو باید به جا آورد...

روحی که خدا تو وجودمون دمیده رو چرا به زور میکشن بیرون بعضی ها؟!

مردن باید زیبا باشه...حقِّ مرگ رو فقط با مرگ زیبا باید به جا آورد...

بعدالتحریر:

این مطلب رو یکی دو هفته ای هست قراره بنویسم، اما هی پشت گوش انداختم و رسید به امروز...

برای فرار از دلشوره تصمیم گرفتم بنوسم تا فکرم آزاد بشه...اما نشد!!!

بعدِ بعد التحریر:

ما یه عده آدمایی هستیم که هم افراطیم، هم بی قانون! هم خشونت طلب و همصدا با نتانیاهو!

الانم بی سوادیم...

عیب نداره چون ما همونایی هستیم که نام به نان نمی فروشیم...

همونایی که سرشون بره، قولشون نمیره !

ما بر آن عهد که بستیم نشستیم...

هر روز به دسکتاپ که نگاه میکنم، عکس علیرضا رو میبینم و باز هم خجالت می کشم...

تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که ۲۲ بهمن رو از ماه قبل مرخصی گرفتم که شیفت برام نذارن...تا سر قول و قرار هر سالم برم و بگم :" مرگ بر قتل خنده های روشن علیرضا..."

به شرط حیات و خواست حضرت حق...

 

  • سرباز حضرت ماه

نظرات (۳)

  • فدایی امام خامنه ای
  • سلام.
    باافتخار لینک شدین مایل بودین مارو بانام "لبیک یاامام خامنه ای لبیک یاامام حسین (ع) است" لینک کنین.
    دعوتین به "سیاست ها و راهبرد های آمریکا در جنگ نرم علیه ایران اسلامی (۳) "
    تعجیل در فرج یوسف زهرا (عج) و سلامتی و طول عمر نائب بر حقش امام خامنه ای نماز + دعا + صدقه +صلوات.
    خیلی التماس دعا.
    یازهـــــرا (س).
    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    عذر تقصیر بابت تاخیر...
    با افتخار لینک شدید....
    سلام...
    این کیست که با خودش چنین کرده؟؟
    داستان از چه قرار است؟؟میشه توضیح بدید؟؟؟
    ما شرممنده ایم..خیلی...هعی
    التماس دعا
    یاعلی مددی
    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام...
    یکی از بیمارای بستری در بخشمونه...
    کاش می دونستم چرا این بلا رو سر خودشون میارن...
    محتاجیم
    یا علی
    زیباست
    ...تو این مملک کسی سواد نداره!!!!همه باید بریم نهضت سواد آموزی!!!
    ..ی دونه دکتر داریم فقط اونم ظریفه... !!!!
    پاسخ:
    پاسخ: :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی