آرمان من، وابسته به سانتریفیوژ است...
بسم رب الشهدا و الصدیقین...
هو الغیّور...
آرمان من، وابسته است به سانتریفیوژ...
آرمان من وابسته است به تک تکِ پیچ و مهره های برنامهی هسته ای...
آرمان من، وابسته است به سانتریفیوژ...
سانتریفیوژهایی که با مغز و قلب و جانِ دانشمندان هسته ای پا گرفته اند...
آرمان من، وابسته است به سانتریفیوژ...
سانتریفیوژهایی که برایش خون داده ایم!
آرمان من، وابسته است به خونِ شهریاریِ شهید...
آرمان من، وابسته است به عِلمِ علی محمدیِ شهید...
آرمان من، وابسته است به بی پدری آرمیتا...
آرمان من، وابسته است به چشمانِ معصومِ علیرضا...
آرمان من، وابسته است به نیروهای مؤمنِ متعهدِ متخصص...
نیروهای مؤمنی که کنار گذاشته شدند نه به اسم اعتدال، که به دست استکبار!
دستِ استکبار، آلوده است به خون دانشمندانِ مؤمنِ متعهدمان، الی الابد!
استکباری که ژستِ مذاکرهی دروغینش، سنگِ محکِ غیرتِ بعضی ها شده، همین روزها بود که علی محمدیِ شهید را از ما گرفت...اولین شهید جهاد علمی... انگار 22 دی ماه 88، دشمن، اراده کرده بود تا خشمِ خود از حماسهی مردمی 9 دی و شکست فتنه را، با خونِ علی محمدی عزیز، فرو بنشاند...
همین روزها بود که حاج رحیم را بی پسر و علیرضا را بی پدر کردند...
همین روزها بود که مادر مصطفی، بغض خود را فرو می خورد تا دشمن، ذوق زده نشود که مادری را شکسته است...
همین روزها بود که علیرضا با تمام توداری ارث برده از پدر، بی بهانهی اینکه: "بابا کی از مأموریت برمیگرده؟!" جاخوش کرد در آغوش سیدعلی و مغرور از جایگاه دل نشینش...
همین روزها بود که زمزمه می کردیم : " امشب از داغی دوباره چشم ایران، روشن است..."
اگر آرمانِ بعضی ها به سانتریفیوژ وصل نیست و در مغز و قلبشان جای دارد! آرمان ما به خون شهیدانی وصل است که با مغز و قلبشان، با علمِ هنوز بر ما پوشیده شان،با روحِ بلندشان، با ایمان عمیقشان، پیراهن عزت بر تنِ ملت کردند و دانش هسته ای را بومی کردند...
آری! آرمان ما به سانتریفیوژ وصل است!
آری! به سانتریفیوژ! همان فلان پدیدهی افتخار انگیز!
ما دست از آرمان ها بر نمی داریم! آن هم آرمانی که خون به پایش ریخته شده باشد...
حاج رحیم، دردانه اش را، یوسفش را، پرپر ندید تا امروز هسته ای را معلق ببیند!
ما دست از آرمان ها بر نمی داریم! آن هم آرمانی که با خون شهدایمان امضا شده باشد...حالا بعضی ها تا هر وقت می خواهند مذاکره کنند...
حسبناالله...
بعد التحریر:
1. ابالفضل علمدار! خامنه ای نگه دار...الحمدلله که سایهی سیدعلی هست بر سر امت...
2.آرمان من ، به ابوذر و سلمان هم، وابسته است...
ابوذر و سلمانی که فاسد نمی شوند! اما طلحه و زبیر چرا! عبدالله بن زبیر هم چرا!
آرمان من، به ابوذر و سلمان وابسته است...
همان ابوذر و سلمانی که در روزهای آتش و خون، روزهای رنگ و نیرنگ، سینه سپر کردند تا بماند این خاکِ عزیز...
ابوذر و سلمانی که در خط مقدمِ جنگ با تزویر و تکفیر، جبههی مقاومت را یاری می کنند...
ابوذر و سلمانی که غیرتمندانه به جنگ تکفیر رفته تا بعضی ها عزتمندانه مذاکره کنند و غیرتمندانه روی آرمان ها بایستند...
3. بعضی ها به جای آنکه برای ما آرمان ها را معنا کنند، ختم "أمن یجیب..." بگیرند تا شاید ملک الموت برای اقتصاد بیمار وابسته به نفت، کاری کند!
ما اما منتظر خبر مرگِ ملعونی هستیم که اگر همان عبدالله روایات باشد، که ان شاء الله هست، روزی را ببینیم که دست مجروح علمدار انقلاب، به دست مهدی فاطمه(س)، منتقم ثارالله، دست بدهد...ان شاء الله...
4. شهید قشقایی باز هم مظلوم واقع شد! اما مصطفی او را، " داش رضا" را هم با خود به بهشت برد و به قولش وفا کرد! گفته بود: "هر جا برم، تو را هم با خودم می برم!" و برد! خوش به سعادتشان که هر دو عند ربهم یرزقونند...
- ۹۳/۱۰/۲۰