سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

عمر...

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۸۹، ۱۲:۲۸ ب.ظ

طی شد این عمر،تو دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند چنان باد خزان

همه تقصیر من است این که خودم می دانم که نکردم فکری، که تامل ننمودم روزی، که چه سان می گذرد عمر گران؟

"کودکی" رفت به بازی، به فراغت، به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات.

همه گفتند: کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان، که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست، بایدش نالیدن.

من نپرسیدم هیچ

که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟

هیچکس نیز نگفت:زندگی چیست؟ چرا می آییم؟ بعد از این چند صباح، به کجا باید رفت؟ با کدامین توشه، به سفر باید رفت؟

من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز نگفت.

"نوجوانی" سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

بعد از آن باز نفهمیدم من، که چه سان عمر گذشت؟

لیک همه گفتند که جوان است هنوز، بگذارید جوانی بکند، بهره از عمر برد، کامروایی بکند، بگذارید که خوش باشد و مست، بعد از آن باز ورا عمری هست

یک نفر بانگ برآورد که: او از هم اکنون باید فکر آینده کند

دیگری آوا داد: که چو فردا بشود، فکر فردا بکند

سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش...

با همه این احوال من نپرسیدم هیچ

که چه سان دیروز گذشت؟ به بازی، به فراغت، به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات، آن همه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟

نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

قدرت عهد شباب، می توانست مرا تا به خدا پیش یرد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی، به بازی، به فراغت، به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

هیهات.

آن کسانی که نمی دانستند، زندگی یعنی چه، رهنمایم بودند

عمرشان طی شده بیهوده و  بی ارزش و کار

و مرا می گفتند که چو آنها باشم، که چو آنها دائم فکر خوردن باشم، فکر کشتن باشم، فکر تامین معاش، فکر ثروت باشم.

فکر بازی و فراغت باشم، فکر یک زندگی بی جنجال، فکر همسر باشم.

کس مرا هیچ نگفت: زندگی ثروت نیست، زندگی داشتن همسر نیست.

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت و صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش فهمیدم

حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق

من شدم خلق که با عزمی جزم، پای از بند هوی ها گسلم، پای در راه حقایق بنهم

با دلی آسوده، فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و علم، در ره کشف حقایق کوشم

"زره جنگ" برای بد و ناحق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم

آنچه آموخته ام، بر دگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران و با شعله خویش ره نمایم به همه، گرچه سر و پا سوزم.

من شدم خلق که مثمر باشم، نه چنین زاید و بی جوش و خروش

عمر بر باد و به حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم

پس از اول تا فهمیدن، نافهمم

زمانی که شوم دوست حق می فهمم...

  • سرباز حضرت ماه

نظرات (۲)

  • کلیپهای والاترین
  • با عرض سلام خدمت شما دوست عزیز
    به روز هستیم با یک عالمه کلیپ های مذهبی حتما بیاید داخل و دانلود کنید
    با تشکر
    محسن سعیدی
  • کلیپهای والاترین
  • با عرض سلام خدمت شما دوست عزیز
    به روز هستیم با یک عالمه کلیپ های مذهبی حتما بیاید داخل و دانلود کنید
    با تشکر
    محسن سعیدی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی