سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

بسم الله القاصم الجبارین...

دلت که در عاشورا و قیامِ ارباب جا مانده باشد خوب می فهمی حق و باطل یعنی چه؟!

اصلش را بخواهی "فرقان" داری برای تشخیص!

خط کش داری برای مرزبندی!

قطب نما داری برای جهت گیری!

کسی که زیارت عاشورا را می خواند و می فهمد، خوب می داند "لعن" چیست! خوب می داند چه کسانی شایسته‌ی لعن هستند...

زیارت عاشورا، کلاس "دشمن شناسی" است!

عاشورا شناس که باشی می فهمی لعنِ دشمن اصل کاری، کفایت نمی کند! که حتی اشیاعهم و اتباعهم و اولیائهم هم سزاوار لعن می شوند! حتی "جماعت ساکتین"! همان ها که دستشان آلوده به خون حسین(ع) نشد اما تماشا کردند و دم نزدند، شریک اند در این جنایت و باید هم لعنت شوند...چه رسد به دوستان و پیروان دشمن!

اگر در مکتب عاشورا، تربیت شده باشی دیگر برایت سخت نیست شناخت حق و باطل...شناخت دوست و دشمن...

اشقیای زمانه ات را خوب می شناسی! البته بشرطها و شروطها! به شرط ولایت!

ولایت همان " فرقان" و "خط کش " و "قطب نما"  است...

تا "ولی" نداشته باشی، دشمن را نمی بینی! از روی بی خیالی یا سهل اندیشی یا غفلت یا حتی مرض! حتی تر، دلت غنج می زند برای دشمن!

همین می شود که ناراحتِ لعنِ دشمن می شوی!

و تازه باید استدلال برایت آورد که "چرا مرگ بر آمریکا!"

چون نمی بینی جنایت را، دشمنی را، نیرنگ را!

شــــــصــت و دو ســــــــــــــــــــــــــــال دشمنی را، و یا بهنر بگویم هفــــــــــــــــتـاد و چهــــــــــــــــــار ســـــــــــــــــال دشمنی را، نمی بینی... یا نمی خواهی ببینی! حتی تر بدت نمی آید فراموشش کنی!

دشمنِ اصل کاری ات را، آمریکا را نمی بینی چه رسد به اشیاعهم و اولیائهم را!

نمی خواهی یادت بماند این آمریکا، همان است که شهریور 20 پوتین های سربازانش سنگفرش های تهران را لگد میکرد!

همان است که مرداد 32 در کشورت کودتا راه انداخت و شاه رفته را برگرداند!

همان است که چنبره زده بود بر این خاک و تا اجازه نمی داد حاکمان کشور آب هم نمی خوردند!

همان است که حتی از نزدیک ترین متحد آن روزهایشان هم جاسوسی می کرد!

همان است که به شاه آموخته بود قتل عام مردمش را! مردمی که می خواستند سرنوشتشان را تغییر دهند...

همان است که تا پایش از این خاک و ثروت عظیم بادآورده اش، بریده شد خنجر از رو بست و کم نگذاشت در نیرنگ و تجاوز و تحریم و تهدید...

همان است که اگر خدا هوای این انقلاب را نداشت و شن های طبس را مأمور هلاکتشان نمی کرد، دیگر انقلابی  نمانده بود...

همان کدخدا! کدخدایی که رعیتش را یاغی دیده بود که تن به استعمار و وابستگی نمی دهد... سودای استقلال و مقاومت دارد...او را طاعونی می دید که دیر یا زود به جان دهکده جهانی اش می افتد!

جنگ و فتنه را به جان انقلاب ما انداخت...سخت و نرم...ساده و پیچیده...پنهان و پیدا!

از 58 و غائله کومله و دمکرات ها بگیر تا 88 ...همان سال اشک!

_و ما ایستادیم! و حالا ما شده ایم  پرچم دار مقاومت!_

تا همین امروز! همین امروز که خیلی ها دست چدنی اش را نمی بینند و دلباخته‌ی دستکشِ مخملی اش می شوند و بادشان می رود که هیهات مناالذّلة، با منطق اسلام سازگارتر است تا هم قدم شدن با گرگ و مصافحه!

مصافحه با چنگال های خون ریز!

هستند کسانی که از تاریخ عبرت نمی گیرند! کسانی که حتی برای فهم "تاریخ تحلیلی اسلام" نیازمند گذراندن دروس پیش نیاز هستند!

نمی بینند این کودتای خزنده را...پروژه‌ی نفوذ را!

و حالا این کدخدا_ یی که دیگر نیست!_ بعد از تمام سیلی هایی که خورده از ایرانیانِ برتر از مردم حجاز در عصر حضرت رسول، راهی ندیده جز رخنه‌ی آرام! جز نفوذ!

سال هاست شروع کرده به برنامه ریزی! از همان فردای انقلاب! هر بار به طریقی! به نیرنگ! رنگ به رنگ!

برای نفوذ...برای شکستن مقاومت...برای زانو زدن ایران اسلامی انقلابی!

یک روز جنگ...روز دیگر تهدید  و تحریم ... و امروز باید جدی تر از همیشه، نفوذ را هم به لیست نیرنگ های یانکی ها اضافه کنیم!

و حالا مذاکره! تو بخوان نفوذ!

چه کنیم که بعضی ها صف آرایی دشمن را نمی بینند؟ چه کنیم که حرف "ولی" در گوششان نمی رود که مذاکره یعنی نفوذ!

 به خاطر ضررهایی که دارد و منفعتی که ندارد!

دوران جدید استکبارستیزی ما با مذاکره شروع شده! چه کنیم که بعضی ها افراطی و متوهم مان می دانند؟

استکبارستیزی جزو DNA ماست! کهنه نمی شود و از بین نمی رود! از نسلی به نسل بعد منتقل می شود!

همانطور که حب ولایت و عشق به ارباب، جزو ژن ما ایرانی هاست! نسل به نسل!

"مرگ بر آمریکا"ی امسال ما هم جواب نفوذ است! بماند که بعضی ها خود را به خواب زده اند...

نفوذی که به خوردمان می دهند آرام آرام! فعلا با مک دونالد و کی اف سی!

مزه اش باید زیر دندان برود تا نمک گیرت کنند!

...

فتنه ها سخت تر می شوند...اما، چه باک؟! غربال لازم است برای حکومت موعود!

تنها محل اجتماع عقل و عشق یک جاست و آن هم انقلاب است!

برای همین هم فریاد انقلابی ها به " مرگ بر آمریکا" بلند است!

بیش بــــــــــــــــــــــــــــاد!

حسبنا الله...

 

                                          

 

 

  • سرباز حضرت ماه

هو البصیر...

اشک نوشت:

راز این همه تعجیلِ مُحرمِ امسال را نمی فهمم!

شتاب دارد برای آمدن! از همان قربانگاهِ قربانِ منا که حجِ حاجیانمان، حسین گونه نیمه تمام ماند و تشنه، عروج کردند ...و ما عزادار شادترین روزهای سال شدیم...

محرم بی تابِ آمدن بود...

از همان روز که سردارِ ایرانیِ دمشق، جانِ خود را بر سر دفاع از حریم عمه سادات گذاشت!

از همان روز که پاسدار انقلاب، با تمام مجاهدتش، خود را شرمنده‌ی "ولی" می دانست و عذرخواه بود بابت قصور نداشته اش!

محرم عجله داشت برای آمدن و این ماییم که عبرت نمی گیریم از تکرار تاریخ! از جا ماندن از قافله ارباب!

یادمان نیست  آنها که نامه نوشتند برای آمدنش، برخی شدند معارضان برابر امام و برخی شدند اسیر تردید  و بعدها تواب!

دردِ همیشه‌ی تاریخ، همین جماعت بی خیال و سهل اندیش اند....

با مویزی گرمی و با غوره ای سردی شان می شود!

جماعتی که هیچوقت ضرورت های زمانشان را نمی فهمند! یا نمی خواهند بفهمند! خار در چشم و استخوان در گلو!

ای جماعت کوفی! این سوار سبزپوش که به شهر آمده، پسر فاطمه نیست! مسلم را دریابید!

باز هم سر بزنگاه، چسبیده اید بر زمین! مسلم پشت دروازه دارالاماره رسیده بود...

اینجا چه کن فیکون شده ایست که حرف "ولی" بر زمین می ماند؟

لعنت به جماعتی که عبرت نمی گیرند از تاریخ!

آنان که از ناکثین و قاسطین و مارقین، مضرترند قاعدین هستند!

سر بزنگاه به جای عمل، بر زمین چسبیده اند!

صم بکم عمی!

بدا به حال کسی که در مه پرسه می زند!

روزی به "ولی"  لفظ "امام" می دهد و روزی فرمان نهی آشکار "ولی" را بر زمین می گذارد...و به نفوذ دشمن در چشم بر هم زدنی رسمیت می بخشد!

باید از کوفه گریخت!

مهدی نیا به این خرابه! اینجا خواص، نایبت را تنها گذاشته اند... می گویند مقاومت، حالا نه! شاید وقتی دیگر...

الغرض، در همه قافله یک مرد نبود!

یا اگر بود شایسته ناورد نبود!

 

 

 

  • سرباز حضرت ماه

هو المنتقم...

قرار نبود اولین پست در منزل نو، این باشد...

قرار نانوشته ای داشتم با خودم که اولین پستم را برای همسایه هایمان بنویسم...همسایه های رو به رو...

از پنج برادر، پنج عبدالله، فرزندان روح الله...شهیدان گمنام...

اما آنقدر پشت گوش انداختم و بدقولی کردم تا سیاه پوش شدیم...تا این بغض در گلو آمد و نمی رود! اصلا قصد رفتن ندارد...این غم، سنگینی می کند...

داغ بزرگی ست...ما را عزادار کردند...و ما عزاداران شادترین روزهای سال هستیم...

قربـــــــــــان تا غدیــــــــــــــر...

ما عزادار بی کفایتی، بی تدبیری و عناد خاندانی هستیم که مدعی خادم الحرمینی است!

منا

 

مدعیان خادمیِ حرمین که جز خیانت به اسلام و صاحب حرم، از آن ها ندیده ایم ...

مگر اولین سال پرده داری و کلیدداری کعبه شان است؟ مگر آمار جمعیت را ندارند؟ مگر آدابِ مناسک را نمی شناسند؟

نمی شود تنها یک سهل انگاری ساده باشد!

مدیریت این حجم انسانی، نیازی به محاسبات پیچیده ریاضی ندارد!

تراکم جمعیت، گرمای هوا، نبود آب! مسیر باز هم نفس می گیرد ازحاجی! چه رسد به...............

این جماعت عادت دارند به راه بستن! به آب بستن!

اصلش را بخواهی، این جماعت کینه دارند!

اینها تنها یک کعبه می شناسند! کعبه شان سفید است! کاخ سفید است! خائن حرمین شریفین اند و خادم کاخ سفید...

جاهل اند! جاهل مدرن! ماهیت همان است تنها ظاهر متفاوت شده...دخترانشان را زنده به گور نمی کنند اما خانه را بر سر دخترک یمنی آوار می کنند...

اصلش را بخواهی، این جماعت کینه دارند!

کینه از آزادگی دارند...از ولایت...از غدیر...

این جماعت کینه دارند!

اگر نداشتند تکفیر را به جان عراق و شام نمی انداختند!

یمن را ویرانه نمی ساختند!

آنقدر عصبانی هستند که افتادن کوزه حکومتی که در دستشان است را نمی بینند! کوزه حکومت بنی فلان دارد می افتد!

افتادنش را می بینم...حکومت های چند ماهه و چند روزه!

مگرمی شود مهاجران الی الله و ضیوف الرحمان را قتل عام کنی و جوابش را نبینی؟!

خداوند جواب ناله کودک سوری آواره را می دهد...جواب سرهای بریده را می دهد...

جوای مظلومیت اهل یمن را می دهد...

مگر می شود خداوند جواب داغ دل ما را ندهد؟ ما که حتی دورترین قوم و خویشمان هم امسال به حج نرفته اما عزادار قربانی های منا هستیم...

مگر می شود خداوند جواب ناله و تنهایی هم سری که بی یارش از حج برمیگردد را ندهد؟

مگر می شود خون این همه انسانی که از دست آل سعود می چکد، بر زمین بماند؟!

یـــــــــــــا منتقــــــــــــــــــــــــــــم

 

بعد التحریر:

1. جوانک بی تجربه، همان وزیر خارجه شان، متانت و ادب در سخن را نمی داند! خوب درس پس می دهد پیش اربابش! آداب دیپلماتیک از نوع آمریکایی اش را خوب آموخته!

وقتی بیش از حد لبخند بزنی به شیطان، نوچه هایش هوا برشان می دارد! فکر می کنند خبری ست و هوس عرض اندام به سرشان می افتد! وقتی قاطعانه جواب زورگویی و تهدید دشمن را ندهی همین می شود! حکومتی که در مسیر تزلزل گام بر می دارد هم برایت شاخ می شود! توهین می کند و برای ویزا دادن بازی در می آورد!

2. از این همه رخداد اتفاقی بدم می آید! مثلا اتفاقی شیطان را ببینی و اتفاقی سلام و احوال پرسی کنی! بدم می آید از له شدن برند مقاومت جمهوری اسلامی!

.

.

بعضی چیزها، عجیب دیر می گذرد!

  • سرباز حضرت ماه


هو المدبّر...

بورسیه و ما ادراک ما البورسیه!

گناه، نافرمانی خداست، گناه که می کنی دهن کجی کرده ای به خدایت! خالق لا یزال...

گناه، گناه است چه صغیره بنامندش و چه کبیره...

اینکه حکمتش چه بوده صغیره یا کبیره شمردن گناهان، را نمی دانم...اما می دانم که گناه، گناه است و کبیره هایش، عقوبت و عذاب دارد و جز با توبه و جبران، رهایی نیست از عقوبت آنها...

از قضا، فتنه انگیزی، خوار کردن مومن، بردن آبروی مومن، بهتان، هم جزو گناهان کبیره اند...

بورسیه و ما ادراک ما البورسیه!

فتنه ای که اشد من القتل است گناه کبیره است...

بردن آبروی مومن که حرمتش از کعبه بالاتر است گناه کبیره است...

بورسیه و ما ادراک ما البورسیه!

به مومن که بهتان بزنی، آبرویش را برده ای، آبرویش که برود، خوارش کرده ای! و در پسِ تمام این ماجرا، فتنه ای نهفته است...

ماجرایی که سرتاسرش، گناه است...گناه کبیره...

بورسیه و ما ادراک ما البورسیه!

توبه می طلبد و جبران خطا...

امان از گناهانی که حق الناس اند...که هر چه توبه کنی، پاک نمی شوند مگر با رضایت صاحب حق!

بورسیه و ما ادراک ما البورسیه!

اخلاق و تقوا، حلقه مفقوده‌ی مناسبات روزمره ما شده است... عمق فاجعه جایی ست که ادعای اخلاق هم داریم...

 

 حسبنا الله...

 

                   

بورسیه

 

 

بعد التحریر:

1. از قضا، اعتماد به ظالم هم گناه کبیره است...باشد که تعقل کنیم!

2. از قضا، اسراف هم گناه کبیره است... باشد که تامل کنیم!

 

"بی ربط" نوشت:

آن سوی میز، گرگها همه جمع اند!

یکی ارمغانش برای ما ایدز و هپاتیت بوده، و هیچ وقت پاسخی نداده برای جنایتش! و حالا "پلیس بد" داستان است! و مدام، روی میز می کوبد!

دیگری، هنوز هم خس خسِ سینه‌ی جانبازان شیمیایی ما شهادت می دهد به جنایتش!

آن یکی که مجسمه‌‌ی حقوق بی بشر است! از کودتای دور تا ایرباس 655! تا قتل خنده های روشن علیرضا!

 

  • سرباز حضرت ماه

هو البصیر...

تزویر سکه ای دو روست که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است .عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت، ابلیسش !

یا ایها الذین آمنوا، آمِنوا !

به شما قول می دهم چنانچه با همان نیت روزهای نخستین قیام شمشیر بزنید ، پیروزید و بر دشمن مزور غلبه می کنید. در میان شما احیانا هستند کسانیکه قصد تسلیم دارند . من بیعتم را از ایشان بر می دارم و اتمام حجت می کنم که تزویر به شما امان می دهد تا مقاومتتان را بشکنید . پس از غلبه شک نکنید گردنتان را خواهد شکست !

...

ما کوله باری داریم از تجربه...

تجربه‌ی ضربه خوردن از کفر و نفاق و تزویر ...

شــــــصـــــــت و دو ســـــــــــــــــــــــــــال!

از همان 28 مرداد 32 که مصدق، فریب تزویر را خورد، تزویرِ گرگ را!

نه! اصلش را بخواهی، قدمت این تجربه طولانی تر است...قریب 1400 سال...

اگر جریان کفر و نفاقِ زمانِ پیامبر را فاکتور بگیریم ... می رسیم به صفین! به حکمیت! به مذاکره! مذاکره با پیرِ تزویر!

به عمروعاص!

مرد تزویر و حیله و نیرنگ!

تاریخ برای عبرت است...اما همیشه تکرار می شود...چون عبرت نمی گیریم!

علی(ع)، به ابوموسی نوشت: شقی است آنکه به تجربه اعتنا نکند!

این یعنی همان خوشبین نبودن!

وقتی به عمروعاص، با آن عقبه اش در عصر جاهلیت،_ سفیر قریش به حبشه، برای بازگرداندن تازه اسلام آورده های مهاجر، _ به اسلام آورده‌ی بعد از جنگ احزاب، به کسی که تمام راه ها را رفت برای مقابله با پیامبر وکم نگذاشت در اهانت و مقاتله و چون به بن بست رسید تسلیم شد، اعتماد میکنی...نتیجه اش می شود مغلوب حیله‌ی تزویر شدن!

و تاریخ را به گودی قتلگاه کشاندن!

کاش، این بار اعتنایی شود به تجربه...تجربه 1400 ساله مان از تزوبر...

کاش اعتنا شود به تجربه ملموس شصت و دو ساله مان از دشمن!

62 سال، یک عمر است...عمری که آغازش 28 مرداد 32 بوده و بی شک، پایان این تزویر هم امروز نخواهد بود...

آمریکا، کی منفعتی به ما رسانده که این بار دومش باشد؟!

کودتای 28 مرداد 32؟!

غارت سرمایه های این سرزمین و چنبره زدن بر این خاک در زمان پهلوی؟!

لشکر کشی مخفیانه به ایران در صحرای طبس؟!

انداختن صدام به جان طفل نوپای انقلاب؟!

چراغ سبز نشان دادن برای ترور 17000 نفر در تمام این سال ها؟!

کمر همت بستن برای فلج کردن این نظام با تحریم ها؟!

ساقط کردن هواپیمای مسافربری!!؟

نا امن کردن منطقه و خلیج فارس؟!

و ....

و چون به بن بست رسید مزورانه از باب مذاکره درآمد و حالا، باز هم روی ابلیس گونه اش، عیان شده این گرگ!

امروز 9 تیر است...30ژوئن! پایان ضرب الاجل...

گرگی که طعمه را مهیا دیده و دندان تیز کرده!

دندان تیز کرده تا به اندرونی مان سرک بکشد! له له می زند برای طعمه های بیشتر و دندان گیرتر!

له له می زند برای با خاک یکسان کردن توان دفاعی مان...درست مثل آنچه بر سر عراق و لیبی آورد!

له له می زند تا فرزندان نخبه مان را تحقیر کند و ترور!

له له می زند برای برچیدن تک تک پیچ و مهره های برنامه هسته ای مان! نماد عزت و توانستن مان!

له له می زند برای اینکه ضعف ما را ببیند و با پنجه هایش، ایران را! نماد مقاومت و استکبارستیزی را، پاره پاره کند...

له له می زند برای تحقیرمان! تا جار بزند بالاخره ایران انقلابی را به دندان کشیدم!

مگر می شود با گرگی که دندان تیز کرده برای دریدنت، به توافق رسید؟!

  

                           

           

 

 

 تاریخ برای عبرت است...

مذاکره و حکمیت صفین نشاید که تکرار شود...

نیاید روزی که انگشتر هسته ای و تحریم از انگشت های مذاکره کننده های طرفین خارج شود و انگشتر تحریم و بازرسی های نظامی به انگشت گرگ برگردد!

حضرات دولت تدبیر، خیالتان تخت، اگر مذاکرات عزتمندانه شکست بخورد بهتر است از توافق ذلیلانه...هیچ کس در این خاک ملامت نخواهد کرد فرزندانی را که هم شجاع باشند و هم امین...و غیرت ملی به خرج دهند...

حسبناالله..

  • سرباز حضرت ماه


بسم رب الشهدا و الصدیقین...

من یک دلواپسم! یک دلواپس نامحرم!

من یک دلواپسم! یک دلواپس بی خبر از، پشت در های بسته!

من نمی دانم چه داده اند و گرفته اند! چون نمی دانم، دلواپسم!

مجازاتِ این دلواپسی هم، رفتن "به جهنم" است!

من دلواپسم!

دلواپسِ میراثِ شهریاری شهید!

دلواپسِ بهای یک عمر یتیمی علیرضا!

من دلواپسم!

دلواپسِ تکرار خاطرات تلخ 12 سال پیش! دلواپس نتیجه خنده های سعد آباد! دلواپس عقب نشینی!

دلواپس بازی با کلمات! تفاهم یا توافق! دسترسی یا بازرسی!

من دلواپسم!

دلواپس حریمِ این خاک! که وای بر من، اگر شکسته شود!

دلواپسِ اینها که باشی، حواست پرت نمی شود!

پای مرگ هم بیفتد، به تب راضی نمی شوی! مرگ خوش تر است تا دیدن ذلت وطنت!

من یک دلواپسم! با تمام دلواپسی ام، پای هم دلی که بیفتد، این منم که لبیک می گویم...

من لبیک می گویم به ندای "ولی"! الان پای همدلی افتاده است!

من هم دلی می کنم با این همه آزادسازی های نرخ یواشکی!

من هم دلی می کنم تا به تب راضی نشوم! من دلواپسِ پرت کردن حواس ملت به کارت سوختم!

من هم دلی می کنم با تلاشتان برای جبران حداقلی کسری بودجه! اما حواسم پرت نمی شود از نامحرم بودنم!

من هم دلی کردم! اما شما برای محرم شدن من، هم دلی نکردید! ندای "ولی" را لبیک نگفتید! فکت شیت را منتشر نکردید تا محرم شوم به داده ها و ستانده ها!

من یک دلواپسم! یک دلواپس نا محرم!

اما..

هم دل!

حسبناالله...

 

 

 

  • سرباز حضرت ماه

بسم الله القاصم الجبارین...

این روزها، قانون وراثت را دوره می کنم!

خیلی چیزها به ارث می رسد گویا!

جهالت! خیانت! قساوت! دنائت! رذالت!

باید هم شهر را آوار کنند بر سر کودکان یمن، این وارثان قساوتِ قریش...وارثان زنده به گور کردن دخترکان بی گناه!

باید هم شبانه هجوم برند بر حریم شهر...این وارثان رذالتِ قریش...همان مکارانِ لیلة المبیت!

باید هم راه را ببندند بر کمک، بر قوت و دوا! این وارثان دنائت قریش...همان بانیانِ شعب ابی طالب!

باید هم خیانت کنند به اسلام...به کعبه...به حرم! این وارثانِ جهالتِ قریش...همان کلیددارانِ کعبه، غاصبانِ بیت الله! عابدانِ لات و منات و عزی!

آل سعود، اثبات قانون وراثت است!

همان طور که اهل یمن هم اثبات قانون وراثت اند!

وارثان اویس و مقداد و مالک و کمیل!

صبر هم به ارث می رسد!

صبرِ مؤمنان و معتقدان به منهاج امیرالمؤمنین(ع)...

صبرِ بر ظلم و قساوت...

صبری که عاقبت به ورطه‌ی سقوط می کشاند آل سعود را!

...

آل سعود! تمامی!

آنقدر در مستی خود سرگردانی که غافلی از پایان کارت!

که ما آن را قریب می بینیم و تو بعید...

آل سعود! تمامی!

درست مثل کوزه ای آب که از دستت بیفتد و بشکند!

حالا باز هم در مستی خودت سرگردان بمان!

نقطه‌ی شروعِ زوال شما، یک صفر بود!

صفر همان دلارهای نفتی که شد کتاب و درس و مَدرَسِ وهابیت! وهابیتِ مُبلِّغِ اسلامِ خشک و خشن! اسلامِ جاهلی! اسلام ابوجهل و ابولهب! اسلامی که به ما فهماند می شود مسلمان بود و صهیونیست! مسلمانِ صهیونیست!

.....

صفر همان دلارهای نفتی که شد چاشنی بمب و افتاد به جان مظلومانِ اسلام...از عراق گرفته تا افغانستان!

صفر همان دلارهای نفتی که شد خنجر بر گلوی مردان سوری و عراقی!

صفر همان دلارهای نفتی که شد زنجیر بر دست و پای زنان سوری و عراقی!

صفر همان دلارهای نفتی که شد بمب بر سر اهل یمن!

.....

دیر نباشد غریقِ خونِ مظلومانِ امتِ رسول الله شوی...

حالا باز هم در مستی خودت سرگردان بمان!

آنقدر غرق عیش و نوشی که حواست نیست به کوزه‌ی آبی که در دستان توست...عن قریب است که بشکند کوزه‌ حکومت و سلطنت بنی فلان....

آل سعود! تمامی!

حالا باز هم در مستی خودت سرگردان بمان!

پایانِ صبرِ استراتژیکِ اهل یمن، آغاز سقوط توست!

که شمیم رحمان از یمن می آید!

دیر نباشد سقوط تو!

 

  • سرباز حضرت ماه

 

هو البصیر...

نُه ماه رفت و آمد تا استخدامش کردند. توی همین رفت و آمدها به سایت نطنز، گاهی می آمد پیش ما. کنار خوابگاه خانه اجاره کرده بودیم. یک شب تا ساعت دو با مصطفی سر مسائل سیاسی روز بحث می کردم. نمی دانم چطور شد که بحثمان کشید به هسته ای. برایم عجیب بود که چرا مصطفی می خواهد برود نطنز. آن وقت ها از صد نفر بچه ها، یکی هم نمی رفت آنجا؛ نه پستی بود، نه مقامی، نه حقوق بالایی. عوضش دوری بود و غربت و سختی رفت و آمد. حتی حرفش بود که اسرائیل می خواهد مراکز هسته ای مان را بمباران کند. مصطفی آن شب گفت: " می دونم راهی که دارم می رم، ممکنه ختم به شهادت بشه."

روایت 34... یادگاران/ کتاب احمدی روشن

.

.

از این خاطره 12 سال میگذرد...از 82 تا 94...و هنوز هم هسته ای، خط مقدمِ مبارزه با استکبار است...

سال 82 شهید نداده بودیم برای استقلال صنعتمان...همین مصطفی ها بودند که رفتند وجنگیدند برای پیشرفت...پیشرفتِ عزت آفرین...

هنوز هم هسته ای خط مقدم است...

گیرم که 12 سال گذشته باشد از آن روزها...

در این 12 سال هم تعلیق دیده ایم و هم پیشرفت...پیشرفتی که برای ما عزت آفرید و برای دشمن حیرت!

دراین 12 سال دانشمندانمان جهاد کردند در جبهه علم...پاداش این مجاهدت هم کم تر از شهادت نبود...

حالا به پای این صنعت خون ریخته و هنوز هم خطِ مقدم همینجاست...

هزینه این مجاهدت ها بی پدری علیرضا و آرمیتاست...و گرنه شهدا که در قهقهه‌ی مستانه شان عند ربهم  یرزقونند...

مقاومت جواب داد...

ما مقاومت کردیم و حالا دشمن همین مذاکره برایش مانده...

دشمن تصمیم گرفت که خاورمیانه جدیدی شکل دهد و ما اراده کردیم غرب آسیا مقاوم بماند...

حالا جبهه مقاومت از آن ماست از شامات تا یمن...

و دشمن راهی نداشت جز حفظ یک میز! میز مذاکره...

هنوز هم هسته ای خط مقدم است....

گیرم که اسرائیل به جای تهدید به بمباران، بخواهد ایران حق بقایش را به رسمیت بشناسد...

اما هنوز هم هسته ای، خطِ مقدم است...

مبادا  که در جبهه دیپلماسی خط بشکند...

مبادا که چشمان معصوم علیرضا و آرمیتا پدر را طلب کند...

مبادا خیال کنند این سال ها می توانستند پدر داشته باشند و نداشتند...

مبادا بغض مادر مصطفی بشکند...

مبادا فراموش کنیم خون های شهیدانمان را...

مبادا به دشمن مکار، اعتماد کنیم...

مبادا نبینیم دست چدنیِ دشمن را، زیر دستکش مخملی...

مبادا خیال کنیم، بستن با کدخدایی که دیگر نیست کلید حل مشکلات است...

مبادا اسباب نگرانی آقایمان شویم...

مبادا نصیحت های ناخدای با خدای کشتی انقلاب را پشتِ گوش بیندازیم...

مبادا خط قرمزهایمان را پشت سر بگذاریم...

مبادا انگیزه کار و تلاش را از مجاهدانِ خطِ مقدم بگیریم...

مبادا 20 فروردین در تاریخ گم شود...

مبادا جلوی فرزندانمان شرمنده شویم...

مجاهدانِ دیپلمات، فرزندان دلسوز و امینِ انقلابند...اما خدعه دشمن را نباید دست کم گرفت!

یادمان باشد که پیر و مرادمان گفت رابطه‌ی ما با آمریکا، رابطه‌ی گرگ و میش است!

.

.

.

حسبنا الله...

  • سرباز حضرت ماه

هو العزیز...

به یک مادر نیازمندیم! تمام وقت...

زمانه، زمانه‌ی جنگ است! اسمش است که جنگ تمام شده...نه! این قصه ادامه دارد...منتهی ظاهرش را عوض کرده!

دیگر خبری از موشک و خمپاره نیست...اما تا دلتان بخواهد شبیخون است که می زنند به ارزش ها...موشک باران تبلیغات است بر پیکره‌ی فرهنگ ها...

کار برای دفاع کرده ایم اما نه آنقدر که باید!

باید، اول سنگرها را محکم کرد...باید مـــــادر بود!

مــــــــــادر می تواند...پروریدن، کار مادر است...

مادر است که انسان می سازد...

باید مثل فاطمه (س) مادری کرد...باید مادر بود و در دامان خود، انسان پرورید...

این روزها، در سرزمین من، کم تر مادری می شود...همان "کاری که غیر از زن کس دیگری نمی تواند انجام دهد..."

به خوردمان داده اند که ارزش زن، به مـــــــادری نیست...به خوردمان داده اند که باید کار کرد و محتاج مرد نبود!

به خوردمان داده اند که بچه میخواهی چکار؟!! به خوردمان داده اند که حقمان ضایع شده و باید آن را پس گرفت...به خوردمان داده اند که برابر نیستیم و باید جنگید برای برابری...

یادمان رفته که از دامن زن، مرد به معراج رود...

حالا در این سرزمین، بیشتر از یک بچه داشتن بی کلاسی ست، اما بغل کردن سگ و گربه افتخار!

صبح تا شب، کار کردن شده است اوج استقلال، اما در خانه ماندن و همسری و مادری کردن، شده است اسباب سرکوفت دیگران...

همان کشورهایی که به بهانه‌ی توسعه تاختند به ارزش هایمان و فرزندآوری برایمان شد یک ننگ و ترس از نداری، حالا نرخ رشد جمعیت شان پیشی گرفته است بر ما...حالا به جایی رسیده ایم که می گویند : "از فکر کردن به حمله پیش‌دستانه علیه تأسیسات هسته‌ای ایران اجتناب کنید و گفت‌وگوها با تهران را حفظ کنید. بالاتر از همه، بازی طولانی‌‌مدتی را انجام دهید، چون زمان، آمارهای جمعیتی و تغییر نسل در ایران به نفع رژیم کنونی نیست"...

به شدت به مـــــــادر نیازمندیم...

مادر تمام وقت! مادری که انسان بسازد با تربیت زهرایی اش...

مادر پاره وقت، مادری که برایش ننگ باشد پرورش بزرگترین نشانه امید خدا به انسانها، در بطن خود، مــــــــــــــــــادر نیست!

مادری این نیست که  تمام مادیات دنیا را به پای تنها فرزندت بریزی، بی آن که ذره ای به فکر پرورش و تربیت یک انسان باشی...

باید زهرا گونه، مادری کرد...  باید مــــــــادر بود...

 

 

بعد التحریر:

پیشنهاد:

" مسیح در شب قدر" فوق العاده است...حیف است جایی در بین سبد خریدتان نداشته باشد...

 

  • سرباز حضرت ماه


بسم رب فاطمه...

اسمش است که بهار آمده! تا نیایید بهار نمی آید!

گردشِ روزگار که بهار نیست! ما منتظرِ طلوع خورشید فرداییم...

با شمایم، آقا...

شما نیامده اید!

نیامده اید تا شامِ ما را سحر کنید!

و ما در این روزگار خزان زده، نه به فکر مذاکره با شماییم  برای آمدنتان، و نه به دنبال اقدامات اعتمادسازِ عملی!

اسمش است که بهار آمده! تا نیایید بهار نمی آید!

خسته ام آقا...

خسته ام از جهالتِ بی پایانمان...

جهالتی که تیشه به ریشه‌ی ظهور شما می زند!

آقا...

آه...صدای باران می آید...درست موقعی که وقتش بود، باریدن گرفت...دعای ظهور شما را زیر باران باید خواند...

باران آمده تا بشوید این غم کهنه را...

دعای مادر مستجاب می شود...

بهار امسال عطر یاس دارد...

باید یاس را واسطه کرد برای آمدنش، آمین مادر اجابت می کند دعای فرج را...

تا یوسفش نیاید، بهار نمی آید!

اللهم عجل لولیک الفرج...

 

 

  • سرباز حضرت ماه

بسم رب الشهدا و الصدیقین...

سپاس خدایی را که علیم است و حکیم...حلیم است و بصیر...خدای مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ... صاحبِ مقالید آسمان ها و زمین...خداوند حنّان و منّان...

سپاس که ما را نعمت حیات بخشید در عصر جمهوری اسلامی... در آستانه‌ی پیچ بزرگ تاریخ...

.

.

آن زمان که روح خدا، نهضت را شروع کرد، خیلی ها تردید داشتند که این بذر، دلِ خاکِ سیاه و سنگِ طاغوت را بشکافد و رشد کند...

امام که تبعید شد،  خیلی ها فاتحه‌ی نهضت را خواندند...

هیهات! هیهات که خدایِ هادیِ دل ها، بذرِ محبت به حضرت روح الله را در دل ها کاشت و این عشقِ الهی، پدید آورد بنیان مرصوص را...

و این دل های استوار به ایمان، این پاره های آهن، شکستند بت های زمانه را، و قد علم کردند برابر شیطان بزرگ...

سال ها از آن روزها می گذرد...

موی سپید کردگانِ این نبردِ نا برابر، سال ها ایستادند و بار این امانت را به دوش کشیدند...

سال های جنگ و تهدید ... تحریم و فتنه...

و قد، خم نکردند...

و امروز، عَلَم را به ما سپرده اند...به ما که به گفته‌ی خلف صالح حضرت روح الله :" قطعا آینده روشن تاریخ" را خواهیم دید...

در تمام سال های این نبرد نا برابر..قدم به قدم جلو آمدیم و پایداری کردیم...

ماندیم و خون دادیم و خشت خشتِ انقلاب را بنا نهادیم...

انقلاب ما آنقدر قد کشید و قوت گرفت که شد پناهگاه مستضعفان عالم...

انقلاب ما آنقدر قد کشید و قوت گرفت که این نبرد نا برابر را به توازن کشاند...

انقلاب ما آنقدر قد کشید و قوت گرفت که دیگر کدخدایی نیست در جهان!

هر جا را ببینی انقلاب اسلامی ایران خیمه زده...

هر جا که "کدخدایی" که دیگر نیست، اراده می کند به تغییرش، این جمهوری اسلامی ایران است که تصمیم آخر را می گیرد!

از شامات تا یمن!

حتی در دل اروپا و آمریکای شمالی! زنگ تغییر را علمدار انقلاب به صدا در می آورد!

عَلَم دارد به علمدارِ اصلی می رسد...

امروز که دیگر نه کدخدایی هست و نه قلاده به گردنِ گوش به فرمانش...

امروز که صهیونیست ها، راهی ندارند جز مهیا کردن پناهگاه!

امروز که دم مسیحایی حضرت ماه به جوانان حق پذیرِ غربی رسیده...

راهی تا فتح قله نمانده...

فردا، روز توافق است! توافق نهایی...

نه با کدخدایی که دیگر نیست! که با بقیة الله!

فردا روز توافق نهایی با حجت خداست...

.

.

.

حسبنا الله...

 

 

 

 

  • سرباز حضرت ماه

شهدای هسته ای

 

 

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین...

هو الغیّور...

آرمان من، وابسته است به سانتریفیوژ...

آرمان من وابسته است به تک تکِ پیچ و مهره های برنامه‌‌ی هسته ای...

آرمان من، وابسته است به سانتریفیوژ...

سانتریفیوژهایی که با مغز و قلب و جانِ دانشمندان هسته ای پا گرفته اند...

آرمان من، وابسته است به سانتریفیوژ...

سانتریفیوژهایی که برایش خون داده ایم!

آرمان من، وابسته است به خونِ شهریاریِ شهید...

آرمان من، وابسته است به عِلمِ علی محمدیِ شهید...

آرمان من، وابسته است به بی پدری آرمیتا...

آرمان من، وابسته است به چشمانِ معصومِ علیرضا...

آرمان من، وابسته است به نیروهای مؤمنِ متعهدِ متخصص...

نیروهای مؤمنی که کنار گذاشته شدند نه به اسم اعتدال، که به دست استکبار!

دستِ استکبار، آلوده است به خون دانشمندانِ مؤمنِ متعهدمان، الی الابد!

استکباری که ژستِ مذاکره‌ی دروغینش، سنگِ محکِ غیرتِ بعضی ها شده، همین روزها بود که علی محمدیِ شهید را از ما گرفت...اولین شهید جهاد علمی... انگار 22 دی ماه 88، دشمن، اراده کرده بود تا خشمِ خود از حماسه‌ی مردمی 9 دی و شکست فتنه را، با خونِ علی محمدی عزیز، فرو بنشاند...

همین روزها بود که حاج رحیم را بی پسر و علیرضا را بی پدر کردند...

همین روزها بود که مادر مصطفی، بغض خود را فرو می خورد تا دشمن، ذوق زده نشود که مادری را شکسته است...

همین روزها بود که علیرضا با تمام توداری ارث برده از پدر، بی بهانه‌ی اینکه: "بابا کی از مأموریت برمیگرده؟!" جاخوش کرد در آغوش سیدعلی و مغرور از جایگاه دل نشینش...

همین روزها بود که زمزمه می کردیم : " امشب از داغی دوباره چشم ایران، روشن است..."

 

 

             

علیرضا

 

 

 

اگر آرمانِ بعضی ها به سانتریفیوژ وصل نیست و در مغز و قلبشان جای دارد! آرمان ما به خون شهیدانی وصل است که با مغز و قلبشان، با علمِ هنوز بر ما پوشیده شان،با روحِ بلندشان، با ایمان عمیقشان، پیراهن عزت بر تنِ ملت کردند و دانش هسته ای را بومی کردند...

آری! آرمان ما به سانتریفیوژ وصل است!

آری! به سانتریفیوژ! همان فلان پدیده‌ی افتخار انگیز!

ما دست از آرمان ها بر نمی داریم! آن هم آرمانی که خون به پایش ریخته شده باشد...

حاج رحیم، دردانه اش را، یوسفش را، پرپر ندید تا امروز هسته ای را معلق ببیند!

ما دست از آرمان ها بر نمی داریم! آن هم آرمانی که با خون شهدایمان امضا شده باشد...حالا بعضی ها تا هر وقت می خواهند مذاکره کنند...

حسبناالله...

 

 

 

 

بعد التحریر:

1. ابالفضل علمدار! خامنه ای نگه دار...الحمدلله که سایه‌ی سیدعلی هست بر سر امت...

2.آرمان من ، به ابوذر و سلمان هم، وابسته است...

ابوذر و سلمانی که فاسد نمی شوند! اما طلحه و زبیر چرا! عبدالله بن زبیر هم چرا!

آرمان من، به ابوذر و سلمان وابسته است...

همان ابوذر و سلمانی که در روزهای آتش و خون، روزهای رنگ و نیرنگ، سینه سپر کردند تا بماند این خاکِ عزیز...

ابوذر و سلمانی که در خط مقدمِ جنگ با تزویر و تکفیر، جبهه‌ی مقاومت را یاری می کنند...

ابوذر و سلمانی که غیرتمندانه به جنگ تکفیر رفته تا بعضی ها عزتمندانه مذاکره کنند و غیرتمندانه روی آرمان ها بایستند...

3. بعضی ها به جای آنکه برای ما آرمان ها را معنا کنند، ختم "أمن یجیب..." بگیرند تا شاید ملک الموت برای اقتصاد بیمار وابسته به نفت، کاری کند!

ما اما منتظر خبر مرگِ ملعونی هستیم که اگر همان عبدالله روایات باشد، که ان شاء الله هست، روزی را ببینیم که دست مجروح علمدار انقلاب، به دست مهدی فاطمه(س)، منتقم ثارالله، دست بدهد...ان شاء الله...

4. شهید قشقایی باز هم مظلوم واقع شد! اما مصطفی او را، " داش رضا" را هم با خود به بهشت برد و به قولش وفا کرد! گفته بود: "هر جا برم، تو را هم با خودم می برم!" و برد! خوش به سعادتشان که هر دو عند ربهم یرزقونند...

 

  • سرباز حضرت ماه

گناه نابخشودنی

 

 

هو البصیر...

ما، آماده نیستیم...

ما، آمادگی فراموش کردن نداریم...چه رسد به بخشش!

ما، فراموش نمی کنیم...

گناه نابخشودنی فتنه گران، فراموشی ندارد...

تهمت به نظام اسلامی، فراموشی ندارد...

تلخ کردنِ کام ملت بعد از، شادیِ بزرگِ مشارکت 40 میلیونی، فراموشی ندارد...

ضربه به نطام، فراموشی ندارد...

دشمن شاد کردنِ کشور، فراموشی ندارد...

هتک آبرویِ نظام مقابلِ ملت ها، فراموشی ندارد...

بی قانونی و اردوکشیِ خیابانی، فراموشی ندارد...

ایجاد هزینه و زحمت برای کشور را می توان بخشید؟!

امیدوار کردنِ دشمن، کم گناهی نیست! فراموشی دارد؟!

کشاندن کشور به لبه‌ی پرتگاهِ جنگ داخلی و خونریزی، نه فراموش می شود و نه بخشیده!

بازیچه‌ی دشمن شدن، هزینه داشت! بعد از 5 سال، هنوز هم هزینه‌ی این گناه را می دهیم...

مگر می شود اشک های حضرت ماه را، دردِ دلش را و جان ناقابلی دارم، را فراموش کرد؟!

دعوای دو کودک بازیگوش نبود که پدرانه بگذریم! هزینه داشت این ضربه و فتنه!

فتنه ای که اکبر من القتل بود!

عالیجنابان!هیچ آفتابی، این لکه‌ی سیاه را از دامنِ نظام پاک اسلامی تطهیر نمی کند!

تیز کردنِ دندانِ دشمنان، فراموش شدنی نیست!

این گناه بزرگ قابل اغماض نیست...

نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!

 

 

  • سرباز حضرت ماه


هو الرزّاق...

" لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ "

" کلیدهای آسمانها و زمین از آن اوست و کسانی که به آیات خداوند کافر شدند زیانکارانند. "

زمر – 63

 

خداوند عالِم است و عادل...بصیر است و حلیم...

جبّار الجبابرة....عظیم العُظَماء...

قادر است و رازق!

خداوند سنّت هایی دارد...سنّت هایی  که هیچ احد النُاسی توان شکستنشان را ندارد!

" وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ.." هم سنّت الهی است...

خواه تُند یا کُند...خواه سهل یا صعب...این کوهنورد باید قله را فتح کند...که این، هم وعده‌ی خداست و هم سنّتِ لایتغیّر الهی...

گیرم کاهلی کنند کارگزاران نظام... گیرم شادابی جوانان را نداشته باشند... گیرم تکنوکرات باشند!

گیرم این ژنرال ها، بی ستاره باشند و دیپلماسیِ نفتی شان جواب ندهد!

اما این ژنرال های تکنوکرات محکومند به استقلالِ اقتصادِ کشور، از نفت و خام فروشی!

چه اصراری داریم به بر زمین گذاشتن مطالباتِ "ولی" ؟! :

"...اقتصاد ما دچار این اشکال است که وابسته‌ی به نفت است. ما باید اقتصاد خودمان را از نفت جدا کنیم؛ دولتهای ما در برنامه‌های اساسیِ خودشان این را بگنجانند. من هفده هجده سال قبل به دولتی که در آن زمان سر کار بود و به مسئولان گفتم  کاری کنید که ما هر وقت اراده کردیم، بتوانیم درِ چاههای نفت را ببندیم. آقایانِ به قول خودشان "تکنوکرات" لبخند انکار زدند که مگر میشود!؟ بله، میشود؛ باید دنبال کرد، باید اقدام کرد، باید برنامه‌ریزی کرد. وقتی برنامه‌ی اقتصادی یک کشور به یک نقطه‌ی خاص متصل و وابسته باشد، دشمنان روی آن نقطه‌ی خاص تمرکز پیدا میکنند..."

1 فروردین 92/حرم مطهر رضوی

حال که عدو شده سبب خیر، اگر خدا خواهد؛ تلاش کنیم برای تحقق سنّت الهی...

حضرات! تعلل جایز نیست! امروز هم دیر است! پایه های اقتصاد مقاومتی را محکم کنید... درِ چاه های نفت را ببندید!

اگر تدبیری می کنید به ما هم بگویید تا امیدمان فزونی گیرد عالیجنابان تدبیر و امید...

امیدتان به خدایی باشد که صاحب مقالید آسمان ها و زمین است...

ما ژنرال نمی خواهیم! شما کار کنید ما پشتتان هستیم!

به جای گره زدن سرنوشت کشور به بیرون مرزها، این قدرتِ درون زای بر زمین مانده را دریابید!

کاری کنید...

حسبنا الله...

  • سرباز حضرت ماه

هو الغبّور...

تاریخ تکرار می شود!

باید دوباره زنجیره‌ی انسانی بست... باید بست!...به دور آرزوهای آرمیتا و علیرضا...

به دور خون های شهیدان جهاد علمی...به دور هر چه که دانشمندان هسته ای رشتند و خنده های بنفش پنبه کرد!

باید پاره کرد..زنجیره‌ی پلمپ را باید گسست! باید تعلیق را شکست!

این روزها تازه نیست!

تاریخ تکرار می شود!

من جنس این خنده ها را فراموش نکرده ام! خنده های سعد آباد را!

از خنده های سعدآباد تا خنده های ژنو، 10 ســـــــــال فاصله است...در این 10 ســــــال ما درصد به درصد پیش رفتیم...هزار هزار سانتریفیوژ ساختیم...

در این 10ســـــال، ما شهید دادیم...

تاریخ تکرار می شود...

ما خلف وعده‌ی شیطان را دیدیم...ما دیدیم عاقبت مذاکره بی نفع و با ضرر را...

می گویند عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود!

اما من شک دارم! چون ما باز هم دل به راهی بستیم که بی نفع و با ضرر بود!

آرمیتا و علیرضا یتیم نشدند تا بعضی ها بخندند و ببخشندند و باز هم بخندند!

خون ندادیم تا بعضی ها سر یک میز با نماینده‌ی شیطان حرف بزنند و پشت درهای بسته، کدخدایی که دیگر نیست را بپذیرند به کدخدایی!

شش ماه...چهار ماه...

شوخی نکنید با ما!

یک سال زمان کمی بود تا باز هم خلف وعده‌ی شیطان به ما ثابت شود؟!

پس چرا این مسیر عبث را ادامه می دهیم؟

هفت مـــــــــــــــاه؟؟

هفت ماه دیگر درجا زدن؟

جبرانش سخت است جناب تدبیر! امیدتان به گمانم کمی زیادی ست به کدخدایی که دیگر نیست!

مؤمن دل به راه عبث نمی بندد! چاره‌ کار همین جاست! داخل همین خاک!

به جای پلمپ پیشرفت هایمان، اعتماد و امید به شیطان را پلمپ کنید!

آی چوپان! حذر از خواب که تاوان نتوان!

 

  • سرباز حضرت ماه

بسم رب الشهدا والصدیقین...

 

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک...

 

نعوذ بالله...

 

یک دهم درصد فکر کن امام برای مذاکره از مدینه به مکه رفت نه برای بیعت نکردن با خلیفه‌ی ناخلف!

یک دهم درصد فکر کن امام برای مذاکره حج ابراهیمی اش را ناتمام گذاشت و به نینوا عزیمت کرد!

یک دهم درصد فکر کن امام برای مذاکره زمین کربلا را خرید! مبادا مذاکره در زمین غصبی باشد! آنجا که هتل کوبورگ نداشت!

یک دهم درصد فکر کن امام برای مذاکره زن و فرزندش را به میان معرکه برد!

یک دهم درصد فکر کن امام برای مذاکره شب عاشورا بیعت را از یارانش برداشت!

یک دهم درصد فکر کن امام برای مذاکره طفل شش ماهه اش را به روی دست گرفت!

یک دهم درصد فکر کن امام مثل بعضی ها دل خوش می کرد به توافق با خصمی که شکمش از حرام پر شده و منطق ندارد!

یک دهم درصد فکر کن امام برای یک مشک آب، توافق کرده باشد با دشمن بر سر نجنگیدن عباس!

که اگر قمر بنی هاشم  به میدان می آمد حرامیان از ترس قالب تهی می کردند...

یک دهم درصد فکر کن امام گفته باشد اگر توافق نکنیم مردم با سجاد بیعت نخواهند کرد!

یک دهم درصد فکر کن امام ظهر عاشورا، با شمر نهار کاری خورده باشد!

یک دهم درصد فکر کن این محرم و صفر که اسلام را زنده نگه داشته، نتیجه‌ی مذاکره با حرامیان باشد!

یک دهم درصد فکر کن این خیمه های عزای ارباب بعداز 1400سال گرامیداشت مذاکره باشد!

 

علمدار کجایی؟؟؟

 

کجایی تا خواب مذاکره را باطل کنی؟

خسته ام ازجماعتی که به بهانه اعتدال میخواهد عاشورا هم از ما بگیرد...

عاشورا "مذاکره" نداشت! اما تا دلت بخواهد "هیهات مناالذلة" داشت!

عاشورا آنچه که نداشت توافق بود! اما تا دلت بخواهد سر داشت بالای نیزه...بلند مرتبه پیکر! بلند بالا سر !

عاشورا اما، حُرّ داشت! حُرّ عاشورا به امام اقتدا کرد و قطعه قطعه شد!

ما، اما، حُرّ نداریم! اگر داشتیم شعار 9 دی در ذهنمان نمانده بود :

" در روز عزا حرمت ارباب شکستند ... علمدار کجایی؟"

"این فتنه گران راه عزادار تو بستند... علمدار کجایی؟"

 

 

یــــــــــــــــــــا حســــــــــــــــین

  • سرباز حضرت ماه

هو البصیر

 

 

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً

به دنبال چیزی که به آن علم نداری مرو، که همانا گوش و چشم و قلب، همه در باره آن مورد پرسش واقع می شوند...

اسراء / 36

 

 

 کپی واجب! معطل نکن! Follow کن! Like  بزن! سریع send to All  کن! حتی یک دقیقه رو هم از دست نده! به صحت و سقمش هم فکر نکن!

تا میتونی پیاز داغش رو هم زیاد کن! بی خیال که آخرش چی میشه! دو تا بذار روش بعد بفرست! با این کارت همه رو به وحشت بنداز!دور هم میخندیم!

امنیت رو کی میسازه؟ من و تو یا " من و تو"؟؟!

فقط منتقدان توافق، اخلال در امنیت ملی ایجاد نمیکنن!

اصلا اخلال در امنیت ملی چه معنی داره وقتی رئیسی که حقوقدانه و سرهنگ نیست متخصص امنیت ملیه..

تازه متخصص جنگ روانی هم هست...

امنیت ملی رو شایعات من و تو مختل میکنه! همین یک کلاغ چهل کلاغ ما!

همین بی تدبیری در اطلاع رسانی ها! که بیشتر غیر مسئولانه اس تا مسئولانه!

همین بی تدبیری هاست که دو مورد اسیدپاشی روز به روز به تعداد خیالیش اضافه میشه!

حالا بیا قسم بخور که فقط دو تاست! وقتی خود پرسنل بیمارستانی که قربانیان اسیدپاشی بهش ارجاع داده میشن، باور نمیکنن که همین دو تاست که دارن با چشمشون میبینن چه انتظاریه از مردمی که تنها منبع قابل اعتمادشون شبکه های اجتماعی و ماهواره ایه؟!

هستند کسانی که کارشون ماهی گرفتن از آب گل آلود و جنگ روانیه!

کافیه که یکی از قربانی ها یا از روی اعتقاد یا سادگی،یا طعمه‌ی سودجویان، گزک بده دست شبکه های معاند!

اونوقته که دو مورد اسید پاشی که معلوم نیست انگیزه شون چی بوده، میشه مسئله‌ی اول امنیت ملی!

 

میفهمی؟

 

مسئله‌ی اول امنیت ملی!

میشه اسید پاشی به چهره‌ی حزب الله!

 میشه سم پاشی در خانه‌ی انقلاب و نظام!

 

حزب الله اگه نهی از منکرش با جنایت بود، شهید نداده بود برای این واجب فراموش شده!

 

امان از مظلومیت حزب الله!

کارگزاران نظام، ملت رو به زور به بهشت نمی برن! پس حزب اللهِ مظلوم، ملک عذاب نیست!

کاش کوفی وار سادگی نکنیم! کاش معیار قضاوتمان دروغ های ریز و درشت و شایعات مضحک نباشد!

کاش جنگ روانی نباشد این دو جنایتی که قربانیانش را به چشم دیده ام!

کاش شایعاتی که شنیده ام از جنس آمار کشته شدگان جنبش موهوم نباشد!

کاش این وحشت مردم شهرم، ربطی به انحراف افکار عمومی نداشته باشد...

بوی فتنه می آید...باور نمی کنی هیاهوی آ ن ور آب را ببین!


من دلواپس جنگ روانی ام!

 

بعدالتحریر:

اسیدپاشی به هر دلیلی، جنایت است...وحشی گری ست...اشد من القتل است!

 

  • سرباز حضرت ماه

هو الطبیب...

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ...

گاهی دم از ایمان می زنی اما به زبان است و بس!

ایمان نداری از عمق جان...یک امتحان سخت مؤمنت می کند...یک ابتلا، تردیدت را می میراند...

هفته قبل با پیامکی که رسید دل هزاران و میلیون ها نفر ریخت...دل من هم...

اما امتحان ماه قبل به من آموخته بود ایمان به الله را...

ایمان به طبابتش را...

وقتی ته دلت خالی می شد از نگاه طبیبان...نور طبابت حق دلت را لبریز میکرد...

(از حق نگذریم اگر در این ابتلا، یک نفر را نداشتم هزار بار فرو می ریختم و سقوط میکردم)

دل ها ریخت...هر چند یک مسئله عادی و معمولی بود و جای نگرانی نبود...

اما مگر می شود؟! مگر می شود نگران نبود؟ مگر می شود دلواپس نشد؟!

اما دل آرام بودیم همه...

دل آرام بودیم چون مگر می شود؟! مگر می شود خدا پشت یک امت را خالی کند؟ سایه‌ی سر را بگیرد از امت؟!

مگر می شود تا "مهدی" نیامده بی "ولی" شویم؟!

علمدار انقلاب باید علم را برساند به موعود...

مگر می شود؟!

ابالفضل علمدار نگهدار خامنه ایست...

مگر می شود؟!

مادر سادات آیت الکرسی میخواند برای فرزندش، سید علی...

مگر می شود؟!

الحمدلله کما هو اهله...

الحمدلله که علمدار از بستر برخاست...شاداب و سلامت...

وان یکاد بخوانیم برای سید علی آقا...

امام امت از جای برخاست...

الحمدلله که یک هفته تمرین وحدت داشتیم و ولایت مداری...

امتحانی لازم بود برای امت...

الحمدلله که سایه‌ی سر داریم...

و باز هم خواب استکبار را آشفته کرد...

خامنه ای عصایش را بالا آورد..

و باز هم آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند...

ائتلاف می کنند برای ظلم و زور...مرگ بر ائتلافشان...

حضرت ماه دوست داشتنی ما...

امام مقتدر ما..

چشم بد دور، عمرتان بسیار، کس نبیند ملالتان آقا...

ابالفضل علمدار تا انقلاب مهدی خامنه ای نگهدار...

  • سرباز حضرت ماه

بسم الله القاصم الجبّارین

هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ...

اوست آن که کافران اهل کتاب ( یهودیان بنی نضیر ) را در نخستین مرحله ای که کوچشان داد ، از خانه و دیارشان بیرون کرد . شما مؤمنان گمان نمی کردید که آنان با این نیرو و قدرتی که دارند از دیارشان بیرون روند و خود نیز می پنداشتند که دژهایشان مانع تسلّط خدا بر آنان خواهد بود ، امّا خدا از جایی که تصوّر نمی کردند بر آنان درآمد و در دل هایشان بیم افکند ، تا آن جا که به دست خود و به دست مؤمنان خانه های خود را ویران می کردند . پس ای دیدوران از کارهای خدا که آنها را می نگرید عبرت گیرید .

حشر/ 2

دل خوش داشته اند به ارض موعود...سال هاست جنایت می کنند و خون می ریزند این سفاکان قرن 21 آن هم با فلسفه‌ی خود ساخته شان! :" ارض موعود"...

اصلش را بخواهی ارض موعود از نیل تا فرات نیست!

ارض موعود یک حکومت جهانیست!

که : " أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ ..."

این "عبادی الصالحون " هر که باشد این سگِ هارِ نحسِ نجسِ منطقه نیست با آن مارهای روی دوش که مغز جوان می خواهد!

حتی اگر در زبور بعد از ذکر آمده باشد این وعده‌ی حق!

چرا که ایمان داریم به منت خدا بر ضعیفان زمین...:" وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ.."

حتی اگر روزی این ضعیفان از بیم فرعون کوچ کرده باشند...

قطعا میزان حال فعلی افراد است!!

این صهیونیست های سفاک نه مستضعفان زمینند نه عبادی الصالحون!

این قاتلان قرن 21!

خونِ مادرانِ باردارِ فلسطینی...خون کودکانِ مظلومِ غزه... خون جوانانِ غیورِ مبارز...می گیرد دامان این سگِ هار را...

ارض موعود همان وعده‌ی حقِ الله است...همان منتی که بر مستضعفان زمین می نهد...

"عبادی الصالحون" کودک به خون غلتیده ایست که هنوز اشک چشمش نخشکیده...

به خدای ابراهیم سوگند آتش گلستان می شود بر اهلِ حق...

آخرین فرزند ابراهیم، با عصای موسویِ خود آتش می زند به خرمن صهیون...

ما نماز را در قدس خواهیم خواند!

این وعده‌ی خداست...زمین را صالحان به ارث می  برند!

ارض موعود را!

نه فقط از نهر تا بحر! بلکه حکومت جهانی موعود را...

اللهم عجل لولیک الفرج...

حسبناالله...

 

 

ارض موعود

 

 

  • سرباز حضرت ماه

بسم الله القاصم الجبارین...

 

بعضی صفت ها بدجور به موصوف میاد! بدجور!! یعنی همچین می چسبه بهش!

مثلا: " سگِ هارِ نحسِ نجسِ منطقه"!!! خیلی بهش میاد!

سگِ هار یهو پاچه میگیره دیگه!

عین این حرام زاده های صهیونیست!

سگِ هارم، هاره دیگه! با قوه‌ی تعقل که کار نمیکنه! مثلا نمیفهمه این کارش خودزنیه! سرعت نابودیش رو بیشتر میکنه و شیب دره‌ی نیستی رو تندتر میکنه...

یعنی الان وقتشه ها! بیشتر از هر وقتی، وقتشه!

غرب آسیا داره زیر و رو میشه!

تو دنیا یه خبرایی هست...

زلزله‌ی شام و دجله‌‌ی خونین و قدسِ اسیر...

این سگِ هارِ نحسِ نجسِ منطقه به خیالش مسلمونا افتادن به جون همدیگه و حالا وقتشه که مظلوم کشی راه بندازه...

نه آقا!

یه خبراییه!

کمرِ همت باید بست برای تحققش! تحقق وعده‌ی  حق الهی!

عادت نکنیم به این بلاها! که اگه عادت کنیم تا بدترش نیاد آقا هم نمیادا!!!

اللهم عجل لولیک الفرج...

 



  • سرباز حضرت ماه