سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

۳ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم رب محمّد(ص)

از بهانه‌ی خلقت، نوشتن، بهانه نمی خواهد! لیاقت می خواهد!

لیاقت یاری نکرد شوق و اشتیاق را...نشد آنچه که باید بشود...

نیامد جمله ای که دلنشین باشد و در شأنِ بهانه‌ی خدا...

خدا عالم را به بهانه‌ی محمّد(ص) آفرید...

و محمّد(ص) شد بهانه ای تا خدا رحمتش را بر خلق عالم جاری کند...

لیاقت می خواهد نوشتن از بهانه‌‌ی خلقت...

اینجاست که حبّ ِ تنها به کارم نیامد...

نشده ایم آنچه که باید باشیم...

و امیدِ ما، اما به همان رسولِ رحمة للعالمین است...

 

مبارک است این زمانه‌ی وحدت...

 

  • سرباز حضرت ماه

بسم رب الشهدا و الصدیقین...

«ثاراللَّه»... در فارسى، ما یک معادل درست و کامل براى اصطلاح عربى «ثار» نداریم. وقتى کسى از خانواده‌اى از روى ظلم به قتل مى‌رسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» مى‌گویند و آن خانواده حق دارد خونخواهى کند. این‌که مى‌گویند خون خدا، تعبیر خیلى نارسا و ناقصى از «ثار» است و درست مراد را نمى‌فهماند. «ثار»، یعنى حقّ خونخواهى. اگر کسى «ثار» یک خانواده است، یعنى این خانواده حق دارد درباره او خونخواهى کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسى که حقِ‌ خونخواهى اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکى امام حسین است و یکى هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه وابن ثاره».

۷۷/۱۰/۱۸

خطبه های نماز جمعه، حضرت ماه.

این را بگذار کنار همین حدیث قدسی عاشقانه:

"آن کس که مرا طلب کند، می یابد. آن کس که مرا یافت، می شناسد. آن کس که مرا شناخت دوستم می دارد. آن کس که دوستم داشت، عاشقم می شود. آن کس که عاشقم شود؛ من نیز به او عشق می ورزم. آن کس که به او عشق ورزیدم؛ او را می کشم. و آن کس که من او را بکشم خون بهایش بر من واجب است. و آن کس که خون بهایش بر من واجب باشد، من ، خود خون بهای او هستم."

باید برگزیده‌ی خدا باشی تا خدا عاشقت شود و بشوی کُشته‌ی راه حق...وقتی هوا خواه تو خدا باشد، تو را می کشد و می شود خون بهایت...باید برگزیده‌ خدا باشی تا بشوی ثار الله...تا خدا هم خون خواهت باشد و هم خون بهایت...

باید مصطفی باشی تا خدا طلب کند تو را...

مصطفی که باشی، یک ملت خونخواه تو می شوند به یداللهیِ حضرتِ حق...

اصلا باید مصطفی باشی تا عروجت هم خدمت باشد...

حسودیم می شود به این همه اخلاص!

دلم، "مصطفی بودن" می خواهد!

 

بعد التحریر:

ربیع از آن ماه هایی ست که دوستش دارم!

شاید بخاطر تولد خودم هم باشد!

نهم

دهم

دوازدهم

هفدهم

الکی الکی خود را چسبانده ام به دردانه های آفرینش!

آغاز ولایت "صاحب عصر" مبارک...

  • سرباز حضرت ماه

بسم رب الشهدا و الصدیقین...

هر روز، روزِ خداست...اما بعضی روزها دردانه ی خدا می شوند...نظر کرده ی خدا می شوند....

اگر مثل سرباز از جنگ برگشته، نای حرف زدن نداشته باشی... اگر دمغ هم باشی و بی حوصله، نا سپاسی ست حرف نزدن  از روز خدا...نا شکری ست نگفتن از لطف خدا...

بعضی روزها، تافته ی جدا بافته اند...تقویم، اعتبارش به همین روزهاست...

بعضی روزها، مثلِ غدیر...

بعضی روزها، مثلِ عاشورا...

اصلِ حکایت اینجاست که تمامِ "یوم الله" ها، گره خورده اند به غدیر و عاشورا...

فوکویاما هم این را فهمیده بود که قصد کشتن پرنده ی شیعه را کرد...

او هم فهمید که غدیر و عاشورا ابزارِ جنگِ نرمِ خداست...

غدیری که شیعه ساز است و بال انتظار این پرنده، زاده ی غدیر است...

زره پولادی این پرنده را هم گفت که "ولایت" است...

گفت که اگر می خواهی این پرنده را شکار کنی اول زره اش را بزن!

اما...

خدا را می شناسی؟

خدا استادِ جنگِ نرم است...

همان خدای خیر الماکرین...

 

باز هم می گویم:

 

اصلِ حکایت اینجاست که تمامِ "یوم الله" ها، گره خورده اند به غدیر و عاشورا...

ما را خدا مدیریت می کند...

از همان ۴۲ تا ۹۲...

تاریخِ انقلاب پر است از نظر خدا به این خاک...

خدا کار دارد با ما...

خدا هوای این خاک را دارد...

شن های طبس را که یادت هست؟

آیتی بهتر از این می خواهی؟

استکبار را خدا ذلیل می کند...

حالا یک روز با ابابیل، یک روز با شن های روان، یک روز هم با مردمِ حماسه ساز ایران...

اصلِ حکایت اینجاست که تمامِ "یوم الله" ها، گره خورده اند به غدیر و عاشورا...

"۹دی" هم  از جنس همان "یوم الله" هاست...

متولد غدیر و عاشوراست...

دیر نباشد "یوم الله موعود"...

ما زنده به انتظارِ طلوع خورشیدیم...

ما عاشق "یوم الله " ظهوریــــم...

دیــــــــــــــــــر نبــــاشــــــــــــد...

بعد التحریر...

۱. بعضی ها انگار زیادی خوش گذشته بهشان!

از شدت رأفتی که نظام و مردم به خرج داده اند، رو دل کرده اند...

رأفت به اینها نیامده...با مزاجشان سازگاری ندارد...

تا همین جا هم زیادی آقایی کرده ایم و مرام خرجشان کرده ایم...

۲. در همان بحبوحه ی 88 آقا در دیدار با خبرگان صحبتی داشتند:

" بعضى‌‌ها در فضاى فتنه، این جمله‌‌ى «کن فى الفتنة کابن اللّبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»۱ را بد میفهمند و خیال میکنند معنایش این است که وقتى فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار». این معنایش این است که به هیچ وجه فتنه‌‌گر نتواند از تو استفاده کند؛ از هیچ راه. «لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود."

بعضی ها در فتنه فکر می کنند بی طرفی هنر است...بین حق و باطل قدم برداشتن بی طرفی نیست! خیانت نباشد قطعا سفاهت است چه برسد که "بکش کنار" شان بشود "سوء تفاهمی بوده و گذشته، کدورت ها را کنار بگذاریم"...

۳. من مانده ام که بعضی چیزها واقعا اظهر من الشمس است...چطور خود را به نفهمی می زنیم؟

می گویند در آخر الزمان فتنه ها زیاد است و ایمان، زغالِ داغِ کفِ دست...دعای "غریق" سفارش کرده اند و باید هم خواند...

همه هم در معرض لغزشیم...اما بعضی چیزها واقعا اظهر من الشمس است...تعجب می کنم چرا گاهی تردید گریبان گیر می شود...

۴. ازآن روزهاست که دوست دارم کسی آدم را نبیند! البته زیاد شده اند این روزهایم...

گاهی خستگی می آورد روابط با کسانی که روزی دوستشان داشتی و البته هنوز هم! همان هایی که سال های نوجوانی ات رفاقت کرده ای با آنها...همان ها که بعد ازچهار سال نمی شناسی شان...همان ها که دایه ی دلسوزتر از مادر می شوند گاهی... بدون لحظه ای درک، که تو را چه شده... کاش راحت می گذاشتندم...کاش به حال خود رهایم می کردند...آدم هر چیزی را به همه کس نمی گوید! حتی اگر عمر رفاقت به اندازه یک سوم عمرت باشد...مخصوصا که با اولین دیدار بعد از ۴ سال بفهمی که انگار دیگر شباهتی نمانده...

کاش آدم را به حال خود رها می کردند...حوصله ی جنگ اعصاب ندارم...نه با آنان! که  با خودم و نزدیک ترین حلقه های ارحام!

۵. و دلم می خواهد بدوم تا ته دشت!

.................................................................................................................

۱. درفتنه‌ها چونان شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی که او را بدوشند - نهج البلاغه، حکمت۱

.................................................................................................................

بعدِ بعد اتحریر:

روز خدا بی خبر مهمان فارس شد...

 

  • سرباز حضرت ماه