بسم رب الشهدا و الصدیقین...
نقل است داوود(ع) در حال عبور از بیابانی، مورچه ای را دید که مرتب کارش این بود که از تپه ای خاک بر می داشت و به جای دیگری می ریخت. از خداوند خواست که از راز کار آن مورچه آگاه شود. مورچه به سخن آمد که معشوقی دارم که شرط وصال خود را آوردن تمام خاک های آن تپه به این محل، قرار داده است!
داوود (ع) فرمود: "با این جثه ی کوچک، تو تا کی می توانی خاک های این تل بزرگ را به محل مورد نظر، منتقل کنی؟! و آیا عمر تو کفایت خواهد کرد؟!"
مور گفت: "همه این ها را می دانم؛ ولی خوشم که اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده ام!"
حال آن مور کجا و حال ما کجا؟!
هر جمعه نشستیم و گفته ایم: " الا ای یوسف زهرا خدا کند که بیایی!"
عده ای 1400سال پیش بی بی ما را سیلی زدند و سال هاست روضه می خوانیم و نوحه سر می دهیم که یوسفش بیاید به دادخواهی...و خود هر روز با کلام و اخلاق و رفتار خود سیلی به پاره تن رسول می زنیم و دعای فرج می خوانیم...
الهی العفو...
- ۱۲ نظر
- ۰۶ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۰۷