امروز اگر شیعه، امام عسگری از دست داد اما فخر می کند به امام حی و صاحب عصر...
مبارک است بر شیعه ربیع در ربیع ...
اللهم عجل لولیک الفرج...
خداوندا منت بر سر ما گذار به ظهور حجت...

- ۱ نظر
- ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۴۸
امروز اگر شیعه، امام عسگری از دست داد اما فخر می کند به امام حی و صاحب عصر...
مبارک است بر شیعه ربیع در ربیع ...
اللهم عجل لولیک الفرج...
خداوندا منت بر سر ما گذار به ظهور حجت...

در قبایل عرب همواره جنگ بود، اما مکه "زمین حرام" بود و چهار ماه رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم،"زمان حرام"... یعنی که درآن جنگ حرام است. دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند، جنگ را موقتا تعطیل می کردند، اما برای آنکه اعلام کنند که:"در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست، ماه حرام رسیده است و چون بگذرد، جنگ ادامه خواهد یافت"، سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده قبیله، پرچم سرخی برمی افراشتند تا دوستان، دشمنان و مردم، همه بدانند که: "جنگ پایان نیافته است".
آنها که به کربلا می روند، می بینند که ظاهرا جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه ی جنگ، آرامش مرگ سایه افکنده است.
اما چشم می بیند که بر قبه ی آرامگاه حسین، پرچم سرخی در اهتزاز است.
بگذار این "سال های حرام" بگذرد!
دکتر علی شریعتی

این جمله ایست که هفته قبل از زبان خانمی شنیدم که شاغل هست و در اجتماع حاضر؛ هرچند شاید سطح تحصیلاتش از شمای خواننده بالاتر نباشد:
مملکت بمب اتم میسازه، سختی اش رو ما باید بکشیم!!!
و این هم جمله ایست از یک پزشک:
انقلاب خوب بود اما این تحریم بده!!!
علت این دو جمله گرانی سکه و ارز بود و کمبود دارو و برخی اقلام بیمارستانی و ...
لفظ " تحریم" را این روزها برای کمبود هر چیزی می شنوم...سالهاست که همه ساکن همین خاکیم و هیچکداممان هم از سیاره دیگری نیامده ایم...حداقل در این بیست و دو سه سالی که از خدا عمر گرفته ام، فهمم شده که در این کشور، هفتاد و پنج میلیون کارشناس مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فوتبال و داوری داریم!!! همه ما آگاهانه و غیرآگاهانه در مورد هر مسئله ای اظهار نظر میکنیم.
چندوقت پیش کسی نظری از من خواست و من گفتم کارشناس مسائل اقتصادی نیستم و او گفت نیاز نیست کارشناس باشیم، لازمه فهم درستی از مسائل داشته باشیم...

واقعا همه ما این فهم رو داریم؟
اگر داریم چرا در ظاهر مسائل مانده ایم و تا توجیهمان نکنند به باطن آنها پی نمی بریم؟
چرا باورمان می شود اگر دستکش یکبار مصرف در بیمارستان محل کارمان کمیاب شده و کم کم با مشکل دارو هم روبرو می شویم همه آن به خاطر تحریم است؟ مگر غیر از این است که بیش از سی سال است که تحریمیم؟
چرا باورمان می شود که اگر تحریمیم به خاطر قدرت هسته ای شدنمان است و بمب اتم نداشته مان؟
من ساده که فکر می کنم دستکش تحریم است! دستکشی که روی جعبه اش حک شده:
MADE IN MALAYSIA!!!
چرا به مغزم خطور نمی کند که : بشر ساده لوح! مالزی انقدرها هم روابط تیره و تاری با ما ندارد که تحریم کند ما را! داستان مالزی با بعضی اعضای اتحادیه اروپا و امریکا فرق دارد!! بشر! ما در اوج جنگ تحمیلی و تحریم و تنهایی مان سلاح تامین میکردیم با واسطه! یعنی امروز با این همه برو و بیا و نمایش قدرت در اجلاس نم نمی توانیم نیازهای حداقلی درمانی مان را تامین کنیم، با واسطه و بی واسطه؟!
داروهایی که در انحصار امریکا و اسرائیل و .. است تا همین دیروز کم نبود! مگر همین یکی دو روزه تحریم شدیم؟
نگویید اقلام جدیدی به لیست تحریم ها اضافه شده اند که باور نمی کنم امریکا با تمام دشمنی هایش قبلا دارو را از ما دریغ نمی کرده!
شعار مضحک حمایت از حقوق بشرشان را بارها دیده ایم!
این وسط فهم من یکی دارد بیجک می گیرد که حق با مصلحی است! این وسط بعضی ها دارند از آب گل آلود ماهی می گیرند و می خواهند وضع را بدتر کنند! نمی خواهند مردم روی آرامش را ببینند...همان هایی که با استکبار و اعراب مرتجع می خواهند علیه ما جنگ احزاب به راه بیندازند...
باور کنیم گرانی طلا و ارز و تحریم و...همه ماجرا نیست.
مگر ما همان ملتی نیستیم که امام(ره) گفت: از مردم حجاز در عصر رسول خدا برتریم؟
مگر ما همان ملتی نیستیم که سال های پر حادثه را از سر گذراندیم؟
همان ملتی که تکیه بر حماسه سرخ حسینی دارد و چشم به آینده سبز موعود؟

میخواستم پست جدید سوره تماشا را در مورد موضوع دیگری کار کنم که پیشامدها و شنیده های روزهای اخیر و ایمیل یکی از دوستان، نظرم رو تغییر داد و تصمیم گرفتم در مورد یکی از مظلوم ترین اقشار جامعه بنویسم ...در مورد خودمون...سفید پوشان محبوب جامعه!!!
وقتی پرستاری قبول شدم یک نکته مشترک در همه اظهار نظرها وجود داشت که :"باید روحیه و تحمل فوق العاده ای داشته باشی"
با خودم گفتم:"امید به خدا"...
بعضی اساتید به جای اینکه در ما روحیه خدمت ایجاد کنند با بدگویی هاشون ما را از این رشته دل زده کردند و با این وجود من هنوز امید داشتم...
سه سال گذشت وحالا من ترم هفتم را میگذرانم...دانشجوی کارآموز دیروز، کارورز امروز و پرستار فردا...
در پست های قبلی از اخلاق گفتم...اخلاقی که خیلی وقتها نادیده می گیریم...هنوز هم همان انتقادها و بیشتر از آن را به رفتارمان وارد می دانم اما با این وجود نمی توان مظلومیت پرستار را انکار کرد... پرستاری که خیلی وقت ها، هم باید رفتار نامناسب بعضی از پزشکان را تحمل کند و هم کم طاقتی های بیمار و خانواده اش را...گاهی هم بی حرمتی های هر دو طرف را!!!
تبعیض بین پزشک و پرستار علیرغم فشار کاری سنگین پرستارها؛ تبعیضی که حتی در دوران دانشجویی هم به شکل های مختلف بین دانشجویان پزشکی و پرستاری وجود دارد...حقوقی که بیشتر اوقات از پرستار ضایع می شود و حتی مسئولان بخش که پرستار هم هستند به جای جانب داری از پرسنل زیر دست خود، در جبهه پزشکان قرار میگیرند...کمیته های مرگ و میری که خیلی وقتها رأی به محکومیت پرستار صادر میکنند حتی با وجود تخلف پزشکان!!!
بدرفتاری های بیمار و همراهانش که بیشتر اوقات به محکوم کردن پرستار به خشونت و بی رحمی منتهی می شود!!!
مهرماه کارورز بخش اطفالم...بچه هایی که برای اینکه اجازه ندهند به آنها نزدیک شوی، علاوه بر گریه و فریاد، گاهی ناسزا می گویند و حتی برخورد فیزیکی هم دارند!!! با تفنگ اسباب بازی تو را میکشند و یا با شمشیر تهدیدت میکنند و گاهی هم با مشت و لگدهای کوچکشان از خود دفاع می کنند!!! این یعنی برخورد فیزیکی بیمار با کسی که تلاش میکند سلامتی اش را هرچه زودتر به دست آورد در مقیاس کوچک!!!
مقیاس بزرگترش می شود همین خبر:
ضرب و شتم دو پرستار، این بار در فسا
مهر نوشت:
ماجرای ضرب و شتم پرستاران در مراکز درمانی تمامی ندارد. زیرا در تازه ترین خبر، دو نفر از این پرستاران دوباره مورد حمله بیماران و همراهان آنها قرار گرفته و به شدت مجروح شده اند.
اینها همه یک معنی می دهد :" پرستاران، سفید پوشان محبوب جامعه"!!!!!!
امید روز اول هنوز با من هست اما امروز خیلی ملموس تر از دیروز دردهای این قشر را می بینم...مطمئنا فردا دردهای بیشتری را خواهم کشید.......
چند وقت پیش در "قطعه 26" پستی کار شده بود با عنوان: "عاشق جنگ نرم خدا هستم" ...
خیلی این پست رو دوست داشتم و هرچی میگذره بیشتر عاشق جنگ نرم خدا میشم...
اولیاءالله در حیات و ممات مظلومند اما سرداران جنگ نرم خدا هستند... رحمة للعالمین اگر در حیاتش، خاکستر بر سرش می ریختند و در مماتش پرده حرمتش را می درند...اما همین بس که قلب ها را فتح می کند و جنگ نرم خدا را فرمان دهی می کند...خشم کفر هم از همین است که محمد(ص) قلب ها را تسخیر می کند...
جگرمان می سوزد از بی حرمتی به والا پیام دار...اما...خدا میدان داری می کند... آمریکا و غرب، جنگ صلیبی مدرن به راه می اندازند تا خوارمان کنند...که اسلام را حقیر جلوه دهند...ولی نمی بینند که تازه جان مبارزه به ما می دهند...قلبمان می گیرد که وجود نورانی رسول الله را آماج نیرنگ هایشان قرار دهند...اما...نمی شنوند و نمی بینند که 33 سال بعد از 13 آبان ما، لانه های توطئه و نیرنگشان تسخیر می شود... پرچمشان به زیر می افتد و می سوزد...سفیرشان به درک واصل می شود...
اسلام شده است یک تن که روحش را زخمی کرده اند و حالا دومینوی انتقام به راه افتاده...
عاشق جنگ نرم خدا هستم...
عشق محمد (ص) این روزها چه طوفانی به پا کرده...
"موسای مقاومت" دارد قد می کشد...عصایش در دست، چشم به نیل دوخته...فرعون به دنبالش...تا غرق فرعون چیزی نمانده...
آخرین سردار خدا در راه است...
تا ظهور حضرت خورشید راهی نمانده...
حضرت ماه خبر از طلوع خورشید می دهد:
" اکنون شرایط گیتی حساس، و جهان در حال گذار از یک پیچ تاریخی بسیار مهم است. انتظار می رود که نظمی نوین در حال تولد باشد."
" روزگار تازه ای آغاز شده و وضع جدیدی در دنیای اسلام به وجود آمده که بر روی زندگی همه ملت های جهان به تدریج اثر خواهد گذاشت."
پی نوشت :
بلاگفا اجازه درج لینک "قطعه ۲۶" را نمی دهد...قسمتی از پست "عاشق جنگ نرم خدا هستم" :
وه که چه دیدنی است جنگ «نظام سلطه» و «نظام مقاومت» اما وه که چه خواندنی است تاریخ! فراعنه تاریخ را خداوند قشنگ ادب می کند! فرعون همه پسرها را کشت، اما «موسی» را در خانه خود بزرگ کرد! اینگونه خدا ادب می کند فراعنه را! با صبر و با حوصله! آرام آرام! خدا عجله ندارد! از آن طرف دنیا آمریکا زد و آمد همسایگی ما و صدام را کشت! دستش درد نکند که نوری مالکی از متحدین جمهوری اسلامی است! به نفع جمهوری اسلامی باز هم بگذار خداوند از فراعنه عالم خرحمالی بکشد! من در سوریه، نظام سلطه را مشغول حمالی برای نظام مقاومت می بینم. چیزی در مایه های بزرگ کردن موسی! عجله نکن! صبر داشته باش! آرام آرام! تا قیامت، جور بزرگ کردن موسی را فرعون باید بکشد! آمریکا «نقشه راه» را کشید، از «نیل تا فرات»، «بیداری اسلامی» رخ داد. عزیز من! باور کن اسرائیل در سوریه دارد نقشه بزرگ کردن موسی را می کشد! من عاشق جنگ نرم خدا هستم با فراعنه! خامنه ای اگر گفت: «هندسه سیاسی-اجتماعی جهان به نفع اسلام در حال تغییر است»، یعنی آقای اوباما! تا مصر با فرعون بود، تا عراق با بوش، تا سوریه با تو، و تا «قدس شریف» با اسرائیل! «موسای مقاومت» را بی زحمت بزرگ کنید! این تقدیر تاریخی خداست؛ تقصیر ما نیست جناب پرزیدنت!
ترم قبل پنج واحد درسی داشتیم که نسبت به بقیه کلاس هایی که برگزار می شد بیشتر در مورد رعایت اخلاق حرفه ای و حقوق بیمار صحبت می شد... این پنج واحد مدیریت خدمات پرستاری و پرستاری کودکان بود، با استاد محمد رحیمی مدیسه که لینکشون در لیست پیوندهام هست...
خوبه که گاهی همه ما کمی به اخلاق فکر کنیم در هر پست و مقامی که هستیم...الان درسته که من و امثال من دانشجوییم و فردا روز، اگر امکان اشتغال فراهم شد وارد محیط بیمارستان میشیم و مراقبت و پرستاری از بیماران بر عهده ما قرار میگیره...یک مسئولیت سنگین که الان باید تمرینش کنیم...تو کارآموزی ها همیشه اتفاقاتی میفته که باعث ناراحتیم میشه...نمیگم همیشه خودم درست رفتار میکنم! اتفاقا خیلی وقتها وجدان درد می گیرم به خاطر کارها و رفتار اشتباه خودم و خطاهای ریز و درشتی که ازم سر میزنه...
این چند روزه هم بیشتر از قبل دلخورم از خودم و هم کلاسی هایی که ذره ای درک نداریم نسبت به حال بیماران بستری که امید به دلسوزی و پرستاری ما بسته اند...
درسته که آدمی جایزالخطا است ولی نباید با این توجیه چشممون رو به کارهای غلط خودمون و بقیه ببندیم...
درسته که الان من و دوستام در سنی هستیم که شور و نشاط جزء جدانشدنی و تفکیک ناپذیر روحیه مون هست و اگر اینطور نباشه جای تعجب داره...ولی...
وای خدا...
همین دیروز داشتیم پانسمان بیماری رو عوض میکردیم...خانوم جوانی بود که به خاطر کیستهایی که جلو سرش بود قسمت جلوی موهاش رو تراشیده بودن...با یکی از دوستام مشغول تعویض پانسمان و ضدعفونی محل بخیه ها بودیم...بنده خدا خب جای زخمش می سوخت موقع ضدعفونی...همین موقع چند نفر دیگه از بچه ها بالای سر این بنده خدا وایسادن به جوک و پیامک خوندن و قهقهه زدن...هر چی چشم و ابرو اومدیم که متوجه بشن فایده نداشت...آخرش مریض که از اتاق پانسمان رفت بیرون بهشون گفتم اگه خودتون خدایی نخواسته به جای این بنده خدا بودید خوشتون میومد از این رفتار؟!! میگن آره، بده خوشحالش می کنیم؟!!!
یا چند روز پیش بیماری بود که سکته مغزی و قلبی داشت با کاهش سطح هوشیاری...همراهش هم مشخص بود که روحیه خوبی نداشت و ناراحت بود...تو بیمارستان هم مریض ها و هم همراهاشون حساس تر از همیشه هستن و خب باید مراعاتشون رو کرد...می خواستیم آنژیو کت جدیدی براش بزنیم ( برای تزریق دارو و سرم استفاده میشه) دو تا از بچه ها دوباره شروع کرده بودن به تعریف خاطره و خندیدن...همراه بیمار چنان با غیظ نگاشون کرد که من خجالت کشیدم! اونا متوجه نشدن و بالاخره با ایما و اشاره بقیه متوجه شدن و سکوت کردن...
بخش اطفال هم که بودیم موقع دارو چقدر مصیبت داشتیم!!! هر چی میگفتیم بابا خوب این گرم و میلی گرم داروها رو جمع کنید و به اندازه، ویال بردارید، حروم میشه...اینها بچه اند، دز کمتری باید داد و به تعداد بیمارها دارو رقیق نکنید به اندازه جمع دز داروها، آماده کنید...اینها پای مریض حساب میشه، گناه دارن...میگفتن باز رگ اصفهانیش زد بالا!!! حالا خوبه من اصلا خون اصفهانی تو رگهام نیست!
حالا از اون اخلاق و حقوقی که یاد گرفتیم فقط شوخیش برای بچه ها مونده...فقط میخندن و میگن حقوق بیمار رو رعایت کنیم و دریغ از ذره ای وجدان در وجودمون! الان باید تمرین کنیم تا فردا پرستار خوبی باشیم...
اینهایی که گفتم شاید یک درصد کارهای غلطمون باشه! روی گفتن بقیه اش نیست!! کاش حداقل این وجدان درد رو از دست ندیم و به فکر جبران مافات و عمل درست باشیم...هر کدوممون در هر جایی و هر مقامی و هر شغلی باید وجدانمون رو قاضی کنیم و وظیفه مون رو به بهترین نحو انجام بدیم...
خدا همیشه حاضر و ناظر بر اعمال ماست...از ستاریت خداوند سوء استفاده نکنیم که در دیار باقی اعمال ما بر ما وارد می شوند و هر شری به قدر ذره ای مایه عقاب ماست...
از وقتی که این ملت روی پای خودش ایستاد، هر روز دردسری داشتیم...هم میشود گفت دردسر هم امتحان...
هر روز در حال جنگیدنیم...یک روز جنگ با صدام و منافق ها...که نه فقط با صدام که با شرق و غرب دنیا...همان روزها وقتی ناو آمریکایی هواپیمای ما را روی خلیج فارس زد وزیر دفاعشان گفت:" باید ریشه این مردم خشکانده شود.."
اما ما سر پا ماندیم...جنگیدیم و این بار نه فقط در میدان نظامی...در فرهنگ و اقتصاد و علم همزمان جنگیدیم...
هر زمانی یک جبهه فشار بیشتر بود...گاهی هم همه جانبه می جنگیدیم...
تهدید نظامی همیشه بود...این تهدیدها عملی هم میشد اما نه رو در رو...چند سال پیش رئیس جمهور آمریکا گفت که دوره جدید جنگ های صلیبی شروع شده...این یعنی ایران به تنهایی مطرح نیست...جنگ با اسلام است...اما کشورهای اسلامی خصوصا شیخ نشین ها زیاد درگیر این مسائل نیستند...مرعوبند و مغلوب...
ایران، اما، هزینه می دهد...هزینه استقلالش را...پیشرفت ایران اسلامی را نمی خواهند....ظهور قدرت جدید را ویروسی می دانند که باید از بین برود...
سال ها همه می گفتند تهاجم فرهنگی و نگران بودند از این تهاجم و تبادل...اثر داشت ولی نه کاملا....
جهاد علمی می کنیم و دانشمندانمان را ترور می کنند...هنوز نفهمیده اند که با ترور این قطار توقف نمی کند...
آنها خوب فهمیدند که اقتصاد زودتر از فرهنگ جواب می دهد...همزمان فشار اقتصادی و متشنج کردن اوضاع سوریه...سوریه ای که امروز می جنگد تا اسلام و قدس سر پا بماند...
آنها بهتر از ما فهمیدند که فقر وقتی وارد خانه شد ایمان از در دیگر خارج می شود...خوب فهمیدند که اگر مردم ایران را لای منگنه گرانی و اقتصاد زخم خورده بگذارند و وطنِ دوستان ایران را ناامن کنند، داد مردم درمی آید که:" وضع خودمون اینه به لبنان و سوریه کمک می کنید؟"
بودجه ای که کنگره ی آمریکا برای مقابله با ایران تصویب کرد به نظر شما کجا داره خرج میشه؟
آنها فهمیدند که جنگ اقتصادی زودتر به نتیجه می رسه....هر سال که حضرت آقا عنوان سال رو می گفتند این اواخر...تماما تمرکز بر اقتصاد بود...خودشون در مراسم افطاری با مسئولان به این نکته اشاره کردند و از اقتصاد مقاومتی گفتند...گفتند که این یک برهه هست و ما از آن عبور خواهیم کرد...گفتند که ما در شرایط بدر و خیبریم نه شعب ابیطالب...گفتند ما مثل کوهنوردی هستیم که اگرچه دشوار، ولی قله رو فتح می کنیم....
نمیگم که این شرایط سخت اقتصادی و گرانی ها همه به دست دشمنه...نه...بی برنامگی های داخلی هم هست....ولی من و شمای هم وطن ایرانی باید صبر کنیم و کمک کنیم برای عبور از این برهه...
الان که سوریه در آتش فتنه دشمن می سوزه به کمک ایران نیاز داره...ساقط شدن حکومت سوریه مساوی است با اسارت بیشتر قدس...مساوی است با تنفس مصنوعی رژیم صهیونیستی...در 8 سال جنگ تحمیلی حمایت سوریه از ایران باعث شد حربه جنگ جبهه عرب با ایران به نتیجه نرسه...در این سال های سخت سوریه هیچ وقت پشت ما رو خالی نکرد...اگر همه ما حمایت نکنیم از این ملت نامردی نیست؟
کمک به سوریه کمک به اسلام است...کمک به آزادی قدس است...
ایران باید سر پا بماند...ایرانی که حتی در جبهه ی ورزش هم باید بجنگد...ببینید چقدر از دست این ملت عصبانی هستند که گزارشگر آلمانی مسابقه نوشاد عالمیان با بول آلمانی بعد از مسابقه به این جوان ایرانی می گوید:" برو که نه خودت نه کشورت در حد ما نیستید"!!!
بگذریم از ناداوری داور آلمانی در حق پرچمدار کاروان ایران...
هیچ وقت المپیک را دوست نداشتم...بازی هایی که فلسفه برگزاری آن برمی گردد به جشنی که به خاطر پیروزی یونان بر ایران برپا شد...
این تاریخچه کثیف را بگذارید کنار برگزاری این دوره در لندن...انگلیسی که با نام بریتانیا در این مسابقات شرکت می کند...اسکاتلند و ولز و ایرلند شمالی را زیر یک پرچم جمع کرده که نام دولت فخیمه بریتانیای کبیر را زنده کند!!!
با تمام نفرتم از این بازی ها بدجوری قلقلکم می شود که پرچم کشورم در خاک انگلیس به اهتزار در بیاید و سرود کشورم طنین انداز...
بالا رفتن پرچم ایران در خاک بریتانیا!!!
با تمام این سختی ها، نیرنگ ها و توطئه ها، ایران کوهنوردی است که اگرچه دشوار، اما قله را فتح می کند...این یک برهه است، یک گذرگاه...
پ .ن :کاش به جای حیف و میل شدن بیت المال در فوتبال که هیچ وقت نتیجه ای نگرفتیم کمی استعدادهای ورزش انفرادی را پرورش می دادیم...
پدرم روزی می گفت: کاش ملت های اسلامی آنقدر متحد بودند که یک المپیک اسلامی داشتیم...از تمام مسلمانان جهان...
اما من می گویم کاش مسلمانان متحد بودند...اگر متحد بودند الان جبهه عرب را مقابل سوریه نمی دیدیم...اگر متحد بودند اسرائیل را سال ها پیش آب برده بود...اگر متحد بودند قدس آزاد بود...اگر متحد بودند ....هیهات...
چند روز پیش خدا توفیق داد که مهمان سلطان طوس باشیم در مشهدالرضا...هرچند قسمت نشد با هم دانشگاهی ها و دوستان به پابوس آقا برم ولی سفر با خانواده رو بیشتر دوست دارم...جای همگی خالی...
فارغ از فضای معنوی سفر، یک اتفاقاتی قلقلکم می داد برای نوشتن...
اول از هم وطنانی بگم که هیچ وقت روانشناسی رفتارشان را آنچنان که باید درک نکردم...همانقدر که دوستشان داری همانقدر از کارهایشان به خنده می افتی و حتی از کوره در میروی...البته این احساس می تونه کاملا دو طرفه باشه، یعنی اونها هم دقیقا همین نظر رو درباره تو داشته باشن...مثلا در شلوغی ورودی های حرم، در صف بازرسی، برای ثانیه ای زودتر قدم گذاشتن به صحن آقا به راحتی خوردن یک لیوان آب، جایت را می گیرد و اگر تذکر دهی شاید رفتاری خلاف شأن یک زائر هم داشته باشد...همین آدم اما ممکن است در صف نماز برایت جا باز کند تا به جماعت بخوانی فریضه را...یا اینکه در ازدحام جمعیت تا مرز خفگی، فشار وارد آورد اما در جاده هوشیارت کند به حضور پلیس!!!
در شگفتم از چشمه کوچکی از خلقت خدا...
چشمه دیگری از خلقت خدا را در کویر دیدم و سخاوت مردمانش...تا چشم کار می کند شوره زار است...فاصله شهرها و گرمای هوا تاب تو را می ستاند در تابستان سوزان کویر...زمین تشنه است و مردم کویر خم به ابرو نمی آورند...با زندگی سختشان می سازند و آموخته اند که آب طلاست و قدر می نهند نعمت خدا را...ما اما در اصفهان چندروزی فشار آب پایین بود و حتی گاهی قطع کامل...چقدر اوقات تلخی کردیم و بی قراری ازاین سختی چند ساعته...مردم کویر اما سال هاست که زندگی شان اینگونه است و حتی خیلی سخت تر...در اصفهان مقاله می نویسند و هیاهو می کنند از افسردگی مردم که زنده رود دیگر زنده نیست و اصفهان زنده است به زنده رود...این سخن شاید در خیال خیلی ها گزاف نباشد اما در قیاس با مردم کویر من کمی بیش از حد نازک دل می دانم مردم این دیار را...اگر کویرنشینان هم تا این حد نازک دل باشند که باید فاتحه شان را سالها پیش می خواندیم...اما پابرجا هستند و سخی...
همین سخاوت است که ستارگان را مهمان همیشگی شب های کویر می کند...پنداری زمین آغوش می گشاید برای آسمان...این تصویر را در هیچ شهر پرنور از زرق و برق نخواهی دید...در شهر چه ارزشی دارد سرت را بالا بگیری وقتی چشمانت دست خالی برمی گردند از سیاحت آسمان؟!
و باز هم در شگفتم از چشمه کوچکی از خلقت خدا...
سبحان الله...

در این روزگار که بحران، دامان اقتصاد اروپا را گرفته است و مردمان قاره سبز برای دوری از دغدغه های یورو به مستطیل سبز دل بسته اند و یورو 2012 که دیگر هم آنچنان مثل گذشته ها چنگی به دل نمی زند...بین خودمان بماند که با همه بی روحی اش هنوز هم تیکی تاکای اسپانیای بحران زده که درخواست وام می دهد می ارزد به بازی های...بگذریم...
اما در اینجا...در ایران...که نرخ تورمش بالای 20است و مردم می نالند از قیمت نان و گوشت و مرغ و تخم مرغ و...
ولی هنوز هم مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...رضا امیرخانی در "داستان سیستان" بارها گفت این جمله را و به من بارها ثابت شده است که : " مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد"
آخرین باری که این جمله به من ثابت شد دیروز بود در مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام در دانشگاهمان...
از آدم هایی که آمده بودند...همان مردمی که نالان اند از تورم...همان مردمی که 30 سال و اندی است که تحریم اند و آثارش را دیده اند و هنوز فلج نشده اند...همان جوانانی که در دانشگاه با چشم و ابرو به هم نشانشان می دهیم به نشانه سند زنده تهاجم فرهنگی...همان استادی که دلگیر می شویم از رفتار و کردارش...
بارها به خود نهیب زده ام و باز هم می زنم که :" بشر...بنده شناس دیگری است"
و حالا به مخالفان و معاندان و منافقان هشدار می دهم که :" ادعای بیشماری تان می شود؟ هیهات...که مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...اگر، هم دانشگاهی من بدحجاب است، مخالف نیست...آنقدر حرمت سرش می شود که حداقل روز تشییع شهدای گمنام موهایش را بپوشاند...هم دانشگاهی من فقط کاهل است و راه را کمی بیراه رفته وگرنه مخالف نیست...
شما بیشمار نیستید...اگر هم وطن من قیمت نان را زیاد می داند و نگران گرانی هاست، معاند نیست...فقط رفاه بیشتر می طلبد و این به معنای برانداز بودن نیست...رفاه بیشتر را در چارچوب همین نظام می خواهد...
شما بیشمار نیستید چون ملت ایران در هیچ چارچوبی نمی گنجد...
نمی دونم از کجا باید شروع کنم؟!!!
انگار راه نفسم بسته شده...نیاز شدید دارم به اکسیژن...
قصد نداشتم بعد از 10 روز که می خوام پست جدید بذارم، اینجوری بنویسم...فکر کنم اول باید یک لیوان آب بخورم و چند تا صلوات بفرستم تا یه کم از حرارتم کم بشه...این نسخه رو از دیروز چندبار استفاده کردم ولی انگار قرار نیست آرومم کنه...شاید اگه الان اینها رو بنویسم کمی تسکین پیدا کنم...
البته فکر کنم زیادی این چند وقت سرم شلوغ بوده و خیلی چیزها رو ندیدم یا بهشون دقت نکردم یا نخواستم چیزی در موردشون بگم...
اصلا بی خیال...وقتی هیچکس گوشش بدهکار نیست گفتنش چه فایده داره....
فقط قسم به مقدساتتون...کاری نکنیم که به تعبیر قرآن و سخنان دیروز آقا برگردیم به دوزخی که قبلا درش بودیم...