سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

من کارامو ادامه میدم تا تو بدنم هست جون / تویه شغالم برو به رفیقات بده ------

هر جا که ما ------- نرو روش تو اسکی / تو که خلاف کوچکت هست خوردن ویسکی

 برو خوش باش با رفیقات جلو مدرسه دخترونه / خدا هر شغالی واسمون شاخ شده تو این زمونه

.

.

.

این سه بیت شعر یکی ازعادی ترین و معمولی ترین و حتی میشه گفت اخلاقی ترین نمونه شعر رپ هست...که البته دو کلمه اون به خاطر ناشایست بودن حذف شد!!!...شعرها و ترانه هایی که امروزه شدیدا بین جوانان ایران زمین رایج شده و کمتر جوانی پیدا میشه که به انواع ایرانی و خارجی رپ، راک و هوی متال گوش نده...از این اتفاق اخیر و توهین به ائمه و حکم ارتداد خواننده اش می گذرم...گفتنی ها را گفته اند...

نمی دونم جوانانی که به این آهنگها و آواها گوش می دن چه حسی بهشون دست میده؟!!

در کل موسیقی هایی که جوانان، این روزها می شنوند چه تاثیراتی بر روح و روان می گذارند؟

در جامعه امروز که تعداد خوانندگان رسمی و غیر رسمی و مجاز و غیر مجاز و  روزمینی و زیر زمینی سر به فلک می زند و هر یک هم بر ساز خود می کوبند آن هم با اشعاری که مفهومی جز توهین به مقدسات و اخلاقیات، خیانت، نامردی و جدال های بیهوده ندارد چه چیزی جز آشفتگی روانی عاید ما می شود؟

اگر از نظر روحی در بهترین وضعیت باشی و همه چیز بر وفق مراد باشد چند دقیقه که گوشت را با این مهملات پر کنی، اگر خیلی خوش شانس باشی افسرده می شوی و اگر هم زمینه اش را داشته باشی چه بسا افکار خود کشی هم به سراغت بیاید...

من با موسیقی مخالفتی ندارم...حافظه گوشی ام هم پر است از انواع آهنگ...ولی چرا به روح و روان خودمان اهمیت نمی دهیم؟

مضمون شعرها و نوع موسیقی بر روان ما تاثیرگذار است...

در سرزمینی که حافظ و سعدی و مولانا دارد و رهبرش هر سال در رمضان یک برنامه ثابت شعرخوانی در شب میلاد امام مجتبی (ع) برگزار می کند ( به غیر از جلسات ادبی و فرهنگی که در طول سال برگزار می شود)...و امام انقلاب و بنیان گذار نظامش دیوان اشعارش مثال زدنی ست...و بالاتر از تمام اینها... اینکه خالقش در طبیعت هزاران سمفونی آفریده ...از آوای پرندگان تا سرود آبشارها و...

و کتاب آسمانی مردمان این سرزمین بهترین نمونه های سجع را در خود جای داده و آهنگین است...

چرا جوانانش آوای شیطان را به گوش می سپارند؟

حرف من این نیست که موسیقی تعطیل... حرف من این است که به روحمان احترام بگذاریم... 

چرا به جایی رسیده ایم که اگر کسی بخواهد چند لحظه...فقط چند لحظه...نوا و آوای قرآن را بشنود همه به او تشر می زنیم که : "خاموش کن دلمان گرفت مگر مراسم ختم است؟"

طاقت شنیدن آهنگ خوش سخن خدایمان را نداریم ولی با جان و دل پذیرای آتش آوای شیطانیم...

  • سرباز حضرت ماه

دیروز سر کلاس بحثی پیش اومد که خیلی فکرمو به خودش مشغول کرد...

بحث در مورد مراقبت از بیمار بیهوش بود و رعایت بهداشتش، حتی حمام در تخت بیماران که وظیفه ما پرستارهاست و اکثر قریب به اتفاق زیر بارش نمی رن...

ما که دانشجو هستیم ولی از همین الان بچه ها اعلام موضع کردن که وظیفه ما نیست!!!

صحبتهاشون خیلی برام جالب بود...

استاد میگفت : " وظیفه پرستار هست، خصوصا در مورد بیماران بیهوش..."

خودم حتی تکنیک حمام در تخت رو در کتاب های اصول و فنون پرستاری دیدم...

یکی از بچه ها گفت:" وظیفه خدمه هست یا همراه بیمار..."دو سه نفر کلا به مسئله می خندیدن...یکی کاملا با دید مادی گفت: "پولشو بدن، انجام می دیم..."

واقعا دید ماهایی که فردا، پس فردا پرستار میشیم نسبت به شغل و رشته مون باید این باشه؟

وقتی استاد گفت پرستارهای کشورهای دیگه این وظایف رو به خوبی انجام میدن...بچه ها گفتن کشورهای دیگه حقوق خوب هم میدن!!

نمی دونم چی باید بگم؟

پرستاری رو با پاداش های مادی نمیشه قیاس کرد...حقوق و جنبه مادی جدا...ولی مراقبت از بیمار رو نباید فقط به دید مادی نگاه کرد...

حضرت ماه در مورد پرستار می گن : " پرستار فرشته‏ى رحمت براى بیمار است. آن‏وقت که بیمار از همه جا دستش کوتاه است، در آن ساعاتى که حتى همسر، فرزندان و پدر و مادر بیمار هم بالاى سرش نیستند، چشم امیدش بعد از خدا به پرستار است و این پرستار است که مثل ملائکه‏ى آسمانى، مثل فرشتگان رحمت، به دردها، مشکلات و نیازهاى جسمى و عاطفى او پاسخ مى‏دهد؛ اینها خیلى مهم است؛ اینها پیش خداى متعال فراموش نمى‏شود. ...هیچ حسنه و هیچ سیّئه‏یى از دید تیزبین حسابگران دیوان الهى و میزان الهى غائب نیست. قدر این کار و این خدمت باارزش را بدانید."

این هم وعده خدا :

" وَ  إن کانَ مِثقالَ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ آتَینا بِها وَ کفَی بِنا حاسِبین...

و اگر (عمل) هموزن دانه خردلی باشد آن را می آوریم و کافی ست که ما حسابرس باشیم..."

انبیاء-47

نظر شما چیه؟

  • سرباز حضرت ماه

هنوز ما را، "اهلیّت گفت " ، نیست!

کاشکی ، "اهلیّت شنودن"،

بودی!

" تمام – گفتن " ، می باید ،

و " تمام – شنودن " !

بر دل ها مُهر است ،

بر زبان ها مُهر است ،

و بر گوش ها ،

مُهر است!


فاطمیه آمد...

اما فاطمیه، فقط شهادت مادر نیست....

آغاز درد و رنج اهل بیت است...

سقیفه و شکستن پهلوی دختر پیامبر امضا کرد حکم جسارت و ظلم به خاندان نبی را...عاشورا در سقیفه پایه گذاری شد...نطفه به آتش کشیدن خیمه های نینوا آن هنگام که میخ های گداخته، پهلوی فاطمه را می درید بسته شد...شکستن حرمت دختر پیامبر چه فرجامی دارد جز اینکه حسین در عاشورا باید اثبات کند که نواده محمد است؟! مگر از سقیفه تا عاشورا چند سال فاصله است؟

خواص عصر رسول هم به بیراهه ای بی بازگشت رفتند...اگر تاریخ عبرت است چرا مدام تکرار می شود؟

  • سرباز حضرت ماه

قلاده های طلا

قلاده هایی که سر همه آنها دست یک نفره...

امروز قلاده های طلا بیشتر  از هر چیز دیگری تبریک می خواهد و تقدیر...به خاطر آنکه خود و کارگردانش فرزند زمان خویش و عمار سینمای ایران هستند...

قلاده های طلا  فوق العاده است... نه به خاطر شهامت کارگردانش که سیاسی ترین فیلم تاریخ سینما را ساخته که ابوالقاسم طالبی در دل دولت اصلاحات هم "آقای رئیس جمهور" را ساخت و این شجاعت و شهامت کارگردان سابقه 12 ساله دارد...قلاده های طلا فوق العاده است... چون راوی حقایق جنگ تحلیلی 88 است...همان 88 تلخ و شیرین...

در این یک هفته دو بار دیده ام قلاده های طلا را ...هر بار هم بیشتر از پیش خشنود شدم از بصیرت عمار سینمای ایران...افتخار دارد که در هیاهوی این فیلم های داخلی و خارجی که حریم خانواده را نشانه رفته اند، فیلمی ساخته شود که از دشمنی غربی ها و خیانت بعضی ها بگوید...بعضی هایی که قلاده به گردنند...قلاده هایی که سر همه آنها دست یک نفره...

بار اول که دیدم ذوق کردم که صحنه های آشوب چه واقعی و ملموس است و بهترین سکانس ها شده است همین لشکرکشی های کف خیابان...حوزه 117 عاشورا که فشار می آورد به قلب و روح آدمی...رنگ ها و نیرنگ ها در ذهنم تداعی شد که چگونه 8 ماه پر التهاب سپری کردیم...عشق کردم با شنیدن دیالوگ های جانانه...ولی گفتم که چرا سران داخلی فتنه را نادیده گرفته است جناب طالبی؟...چه فکر کودکانه ای...

واجب بود بر من دوباره دیدن این قلاده های طلا...

بصیرت یعنی این...که بدانی دست دشمن اصلی از آستین بعضی ها بیرون آمد...

و دقت کنی که هم حرفت را بزنی و هم فیلمت دیده شود... نه که خاک بخورد در محاق توقیف...

عمار سینمای ایران نشان داد خباثت غربی ها را...و به آرامی در لایه لایه فیلم و در بین دیالوگ ها به نرمی دست برخی از یاران دیروز و دوستان را نشان داد که دست های دشمن را ندیدند و یا نخواستند که ببینند و با دشمنان دست به دست هم دادند...

نشان داد خیانت دوستان این طرفی را...نفوذی هایی که به قول حاجی حفاظت اطلاعات آخرین نفوذی هم نخواهند بود...

دفعه اول که به سینما رفتم روز دوم اکران بود و بینندگان فیلم اکثرا کسانی بودند که ظاهری مذهبی داشتند و مثل صف انتخابات اول وقت آمده بودند وظیفه شان را به جا بیاورند...در تمام طول فیلم سکوت بود و گاهی هم به یاد نامردی بعضی ها  صدای " نچ..نچ..." سکوت را می شکست...دیروز که باز به سینما رفتم...جمعیت بیشتر شده بود و از هر قشری و هر تیپ و قیافه ای می دیدی...درست مثل ساعات پایانی انتخابات...یکی از آنها برای دختر همراهش می گفت که نمی خواستم ببینمش ولی چون تبلیغات پیرامونش زیاد بود گفتم ببینم چگونه فیلمی است!...در دلم گفتم دمت گرم...همین که پول بلیط را دادی کفایت می کند....هر چند تا آخر فیلم طاقت ماندن نیاورد که سرانجام هم فکرهایش را ببیند...هر چند تمسخرهایش در میان فیلم آدم را کفری می کرد...بی حرمتی به ولایت هم حدی داشت...بگذریم...

ابوالقاسم طالبی ... خدا قوت ... به تو و تمام عواملت خدا قوت می گویم...

سایه ات بر سر سینما مستدام...که این سینما چون تویی می خواهد...

 

  • سرباز حضرت ماه

این همه روزها و ماه ها و سال ها می گذره و چه  بی وقفه در حال دویدنم...درس و دانشگاه و خانه و خوابگاه...می روم، می آیم و هنوز هم اندر خم یک کوچه ام...درگیر درس و مشق و فرهنگ و سیاستم اما هنوز نمی دانم افکارم، اعمالم، اخلاقم پسندیده است یا نه؟!

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟!!!

ربطی بود؟

زندگی ام شده یک چرخه که مدام تکرار می شود...درست و غلط بودنش را دیگر توان تمیز ندارم...

روزهایم بی گناه به شب نمی رسد...جهانم بی درد نمی گذرد...آن سال های بچگی آمدن عید زیبا بود و الان نشان فرصت های از دست رفته شده برایم...اینکه یک سال دیگر هم گذشت و بهتر که نشدم روسیاه تر هم شده ام...روز به روز آمار آنان که دلخورند از من، بالاتر می رود و این خواسته من نبوده است...کجای زندگی و رفتارم با خلق خدا لنگیده را نمی یابم!!!

شدیدا دچار وجدان درد شده ام و احساس دین دارم از جهت حق الناس...

سال 90 برایم تجربه زیاد داشت و حداقل مطمئنم در بیش از 50 درصد موارد چوب گناه ناکرده را خوردم و دهانم سوخت بابت آشی که نخوردم!!!

چند ماهی است مستقیم و غیرمستقیم سخنانی می شنوم که هاج و واج مانده ام از منشأ و مبدأ آنها!!!

داخل پرانتز:

(از شما که من، این انسان سردرگم، را می شناسید خواهشمندم که هر بدی در حق هر یک از شما خواسته و ناخواسته کرده ام ببخشید مرا...حلالم کنید یا حداقل جرمم را به من بگویید...باور کنید از ناسزاهایتان نمی فهمم گناهم چه بوده است...مختارید که نظرتان خصوصی باشد یا عمومی... اگر رحیمانه ستارالعیوب باشید در طول ستاریت خدا و خصوصی عیب هایم را گوشزد کنید سپاسگزارم... اگر هم صلاح می دانید نظر عمومی بگذارید...به جان می پذیرم سخنانتان را...)

ادامه سردرگمی هایم:

این استیصال و درماندگی ام از زندگی شخصی را تعمیم بدهید به زندگی جمعی و تلخی های دنیا...

 آدم افسرده ای نیستم ولی شدیدا عطش یک بهانه دارم برای هضم سختی ها...

امیدم به آینده روشن جهان است... اینکه ذخیره ای هست و بهانه ای برای ادامه هستی ... که خدا وعده داده به پایان سراسر خیر دنیا و آمدن این ذخیره که سیراب کند عطش جان و دل های سوخته ما را...

دل خوش کرده ام به نشانه ها... به بیداری مردمان... ولی این ها شده است برای من حکم همان آب نبات چوبی که به کودکی می دهند برای قطع گریه و بهانه هایش...

دل من بهانه هستی را می خواهد...قبول کنید تاب این دنیا بدون ظهور این بهانه هر روز مردن و زنده شدن است...

کاش کام ما با آمدن این بهانه شیرین شود...که این شیرینی ماندگار است در جان ما...

با همه رو سیاهی ام از خدا می خواهم که این بهانه را بفرستد که بهای این جهان با همین بهانه است...

اللهم عجل لولیک الفرج...

  • سرباز حضرت ماه

اینجا ایران است...دیار عشق و ایمان و پایمردی

اینجا ایران است...نشانه استجابت دعای حضرت ماه و ایمانش به لطف الهی...

نشانه ایمانش به حضور مردم...

ایرانی تر از همیشه و حماسی تر از قبل آمدیم و قبل از هر چیز با انگشت های جوهری مان شکافتیم قلب دشمن را...جدای از انتخابمان و جدای از جناح و گروه و جبهه...

یک صدا گفتیم " ایران " و خواستیم سربلندی اش را در جهان... که ماییم ام القرا و قبله عشق بیداردلان جهان اسلام ...

دیشب کسی به من گفت: " به نظر می رسد تقریبا انقلابی هستی" و به زعم خود داشت تفاهمش را می رساند و من  با افتخار تمام گفتمش: " قطعا انقلابی ام"  و به قول داداش حسین بچه بسیجی ها اصلا حکومتی ام...حرفی هست؟

اینجا ایران است... نشان لطف حق...نشان دست اعجاز مهدی فاطمه...نشان انفاس قدسی حضرت ماه...نشان معرفت و پایمردی و ایمان مردمانش...

اینجا دیار بصیرت است...که حماسه  را با حضور و وحدت می آفرینند...امروز چه اهمیت دارد که سلیقه سیاسی مان یکی نباشد...امروز باید ایرانی بودن را چسبید...این وحدت و حضور کور می کند چشم دشمن را...

  • سرباز حضرت ماه

یک هفته دیگر باز هم نوبت امتحان است! امتحانی که هم خواص و هم عوام پیش رو دارند...

در این فرجه های قبل از امتحان کم ندیدیم جبهه و گروه و عمار و خود عمار بین و محور وحدت و خود محور وحدت بین!!!

ما در این زمان بیش از هر چیز بصیرت می خواهیم و لازم داریم آن را...بصیرتی که خود بزرگ بینی در آن نباشد که حضرت ماه گفت :" آفت بصیرت خود بزرگ بینی است".

امروز روز هر چند نفر جبهه و گروه ساخته اند...متحد و پایداری و ایستادگی و فلان و بهمان و نوبر آنها هم همان جبهه سه نفره منتقدین دولت که نامش را گذاشته اند "صدای ملت"!!! بوی همان نامه بدون سلام 88 می دهد این عنوان صدای ملت!!!

بگذریم از این گزافه ها...

دشمن اصلی پیش روست نه در میان ما! به قول حسین قدیانی ملت فقط دو جبهه می بیند: جبهه انقلاب و جبهه نظام سلطه! الحق که همین است...

دوستان عزیز و محترم اصول گرا خیالتان بابت اصلاح طلبان و فتنه گران راحت شده است که دست روی ضعف های یکدیگر گذاشته اید و روز به روز پررنگ ترشان می کنید؟

خدا را سپاس و شکر که آنقدر این جماعت خوار و زبون شده اند که در معادلات جایشان نمی دهید ولی به آن جبهه نگاه کنید...دندان های از غضب فشرده شده شان را نمی بینید؟ نکنید کاری که خنده مستانه سر دهند از این آتشی که ... خدا نکند دامان اصول گرایی را بگیرد...

مگر همه شما در جبهه انقلاب نیستید؟ شعاع اصول گرایی را گسترش دهید نه اینکه یکدیگر را از دایره آن بیرون کنید...

نقد کنید ولی نفی نه! کدام ما خطا نداشته ایم؟ کداممان بیراه نرفته ایم؟

خوبی ها و بدی هایتان را در کفه ترازو بگذارید و به جای اشخاص، اعمال را قیاس کنید...خود را بهتر از هم ندانید...عملکردها را بسنجید...

از این همه جبهه و گروه چه عایدتان می شود؟ اختلاف سلیقه دارید؛ درست! اما نتیجه افراط و تفریط های اصلاح طلبان را و آتشی که به جانشان افتاد را برای خود نخرید...نه مردم قسم یاد کرده اند که تا آخر دنیا به شما رای بدهند و نه خدا آیه نازل کرده که ضمانت می کند بقای شما را...

مردم  مجلسی می خواهند اصول گرا...اصول گرایی که خدمت به مردم را وظیفه بداند و تکلیف! که تکلیف بالاتر است از وظیفه...

مجلسی که  نیاز مردم را بداند و رنج هایش را ...مجلسی که لازم بداند بر خود که شبانه روز خدمت کند نه اینکه فرار کند از طرح نظارت بر خودش...

مجلسی که از کانون قدرت و ثروت فاصله داشته باشد نه اینکه در آغوش آن جا خوش کند و خدمت را فدای قدرت کند...

مجلسی که ولایت پذیر باشد...که در عمل و نه در حرف...که من هم خودم را سرباز حضرت ماه می دانم ولی آیا واقعا به وقت ضرورت سر و جان می بازم برای حضرت ماه؟!

دیده ایم خواست های "آقا" را که بر زمین مانده اند و ولایت پذیری آقایان گوش فلک را پر کرده...

مجلسی می خواهیم که  دردش، درد مردم باشد و کمک دست قوای دیگر باشد نه اینکه مدام دعوای جناحی و خصومت های بعضا شخصی ببینیم از آنها...

مجلسی که وقتی آقا خواهش گونه می گوید:" یاری کنید دولت را که همه بار اجرا بر دوش اوست " کودکانه لجبازی نکند و به حرمت ولایت و ادعای ولایت پذیریشان اندکی بیش از این تعامل داشته باشند که همه یک هدف دارند:" خدمت برای عدالت  و پیشرفت"

و بدانید که مردم منتظر نمی مانند دعواهای شما تمام شود...وحدت پیدا کنید و نکنید آنها خود گلچین می کنند خواه متحد، خواه پایداری، و یا خواه این گروه های دیگر...

مردم عملکردهایتان را قیاس می کنند و دعواهای شما خسته شان می کند... باز هم به قول حسین قدیانی:

" آقایان! من کوچک ترین افسر جنگ نرم خامنه ای ام. اگر کمتر به سر و کله هم بپرید، به ما بچه بسیجی ها رحم کرده اید تا بلکه بتوانیم با دشمن اصل کاری، با فراغ بال بجنگیم. بسته است دعوای شما، دست و پای ما را. دعوای شما دارد روی مخ همه ما راه می رود. خجالت از ما نمی کشید، از خون شهدا شرم کنید!"

و اما ما مردم ...

دنیا چشم دوخته است به اینکه ما این بار چه می کنیم؟ دندان تیز کرده است برای غفلت من و تو...

چشم باز کنیم و بهترین ها را به خانه خودمان "خانه ملت" بفرستیم...

نیاید روزی که توبه کنیم از رأی های خود...

12 اسفند را من و تو می سازیم...مجلس نهم و خوب و بدش را انتخاب امروز ما رقم می زند...

دنیا به این انتخاب چشم دوخته است...حضور من و تو دشمن را زبون تر از قبل می کند..بسم الله...

نخواه گرمی خواب چشم کسی بذاره که بیداری یادت بره

یه باری از امروز رو دوشته که واسش یه عمره زمین می خوری

همه منتظر تا ببینن کجا تو از جاده عشق دل میبری

ولی ایستادن فقط کار ماست ما که قصه مون قصه خواب نیست

 بیا دل به دریا بزن شک نکن سرانجام این رود مرداب نیست

 

  • سرباز حضرت ماه

          

به نظرتون باید چه کرد؟ مسائل که یکی دو تا نیست!!!

مثلا یکیش اینه:

تا حالا  کم و بیش شنیده بودم از دانشجوها( چه دانشگاه خودمون چه بقیه جاها) از رفتار غیر اخلاقی بعضی اساتید و به شخصه کمتر باهاش مواجه شده بودم یا حداقل سر کلاس های تئوری وقتی می فهمیدم فلان استاد چندان به مسائل اخلاقی پایبند نیست سعی می کردم یه گوشه دنج پیدا کنم و همون جا بنشینم تا هم  درس رو راحت بفهمم و هم زیاد سر و کارم با اون استاد نیفته!

ولی الان چه کنم با این بلای آسمانی که نازل شده؟!!

با همون استادی که همیشه از رفتار و کردارش بدم میومد باید برم کارآموزی اون هم سه روز در هفته!!! تو بیمارستان هم نه راه پس دارم نه راه پیش! روز اول گفتم بیخیال اینم میگذره مثل بقیه گذشته ها! ولی وقتی فکرشو می کنم میبینم واقعا تحمل نگاهش و حرفاش رو ندارم!!!

با هر دختری که تو روش بخنده و کمی هم به سر و وضعش رسیده باشه و یه آب و رنگی به صورتش زده باشه خیلی خوبه و در عوض با من و دوستم به شدت لجه!!! اول گفتم به جهنم! بهتر که لجه و طرفمون نمیاد که شوخی کنه و سر به سرمون بذاره ولی حالا می بینم که نخیر! این قصه سر دراز دارد...همش دنبال یه فرصته که آدمو ضایع کنه! با من یه جور و با دوستم هم یه جور دیگه!

همین دیروز شروع کرده اسم کوچیکه یکی از بچه ها رو صدا زدن...نه یه بار نه دوبار...!!!! خوب طرف چیزی نمیگه اشکال نداره حتما ناراحت نمیشه ولی وقتی دستشو رو شونه خودم حس کردم می خواستم برگردم یه سیلی حواله اش کنم!!!

خودمو دلداری دادم حتما یکی از دوستام بوده بعد که پرسیدم دیدم نه این بشر اصلا محرم و نامحرم سرش نمیشه!

هرچی هم میگفت چه به من چه دوستم جوابشو می دادم! بقیه گفتن نگو نمی ترسی؟؟؟ از چی بترسم از اینکه تجدید دوره بشم؟ خوب بشم مگه چی میشه؟ بدیش اینه که دوباره باید خودشو تحمل کنم!!!

به نظر شما درست ترین رفتار با اینطور اساتید چیه؟ تو روش بخندی تا با تو هم خوب رفتار کنه؟ جوابشو ندی تا هرچی خواست توهین کنه و شخصیت دوستات رو زیر سوال ببره؟ یا اینکه بهش اجازه ندی پاشو فراتر از گلیمش بذاره؟

  • سرباز حضرت ماه

                                                

نمی دونم این قضیه سراسریه یا نه! ولی من که خیلی از این بابت دلخورم...آخه چرا همین دو واحد انقلابی که ما پاس می کنیم باید اینجوری باشه؟!!

کل تاریخ معاصر مرور میشه  و بعد از پیروزی انقلاب تازه جایی که بهترین فرصت برای آموزش و تحلیل دادن به دانشجوهاست در مورد این حدود سی سال و فراز و نشیب هاش و ریزش و رویش هاش و حفظ دستاوردها...باقی کتاب حذفه!!!

بابا جون تو کل تاریخ راهنمایی و دبیرستان هم که همینا رو یاد گرفتیم...مشروطه و تنباکو و جنگ های ایران و روس و بی عرضگی قاجار و کردن خون مردم تو شیشه و ...

چرا نباید ساختار کتابها تغییر کنه و اصلاح بشه؟

چرا نباید یه تحلیل درست از رابطه آیت الله کاشانی و مصدق داده بشه؟ چرا نباید صریحاٌ علت جدا شدن این دو رو به جوونا بگن؟ حالا این هیچی...قبول، که نمیشه واضح طرف یکی رو گرفت ولی حداقلش دادن اطلاعات کافی و درست به دانشجوهاست تا خودشون به یه تحلیل جامع برسن! بگذریم از همین قضیه بین مطهری و شریعتی!!!

بگذریم از همه این مسائلی که حتی خیلی هامون اصلا توجهی بهش نمی کنیم یا اصلا مهم نیست برامون!!!

ولی دیگه زور داره که دو سه فصل آخر کتاب حذف باشه...درد آوره وقتی بعد از 30 سال و این ریزش ها و رویش هایی که همه ما دیدیم و شنیدیم و غمش رو کشیدیم و تلخی هاشو گذروندیم و شیرینی هاش دلمونو شاد کرده...در مورد گذشته ای که بعضی ها داشتن، از اشتباهات و تحلیل های غلطشون و مسائلی که به امام تحمیل کردن نامی برده نمیشه و فقط به نوشتن عنوان "یکی از یاران امام" بسنده میشه!!!

بهتر نیست گذشته ایران معاصر از قاجار و پهلوی و الگوی تعالی و ترقی سریعتر عبور بشه و واسه دانشجوهای الان که دیگه داره از نسل سوم میگذره و به نسل چهارم و پنجم می رسه بیشتر از خود انقلاب و فراز و نشیب های این 33 سال گفته بشه؟ از جنگ و به قول حاج کاظم آژانس شیشه ای یه تنه به جنگ غول رفتن جوونای اون دوره و سفر کردن ییر و مرادشون و ولایت یکی از همون پیرجوونای زخم چشیده و فتنه های این 33 سال و خصوصا 22 سال اخیر! و از نوژه و13 آبان و طوفان شن طبس و غائله منتظری و رهبری آقا و تحریم ها و پیشرفت ها و فتنه ها و حماسه ها و گردنه های انقلاب و ریزش ها و رویش ها و پستی و بلندی ها و سال هایی که با مرورشون هزار جور غم و شادی و خاطره یادت میاد...سال هایی که به مو رسید و پاره نشد این حبل المتین الهی به اذن خدا و ولایت نائب امام زمان...

از دشمن هایی که دوست شدند... از دوست هایی که دشمن شدند...از دشمن هایی که لباس دوست بر تن داشتند و بارها خود را فروختند و می خواستند کمر انقلاب رو خم کنند و نصرت الهی هر بار آنها رو به زمین زد و این انقلاب بزرگ تر و بزرگ تر شد تا امروز که صدورش رو می بینم و جوانان مجمع بیداری اسلامی  رو می بینیم که رهبر و آقای ما را امام خود نیز می دانند و روح و جانشان را فدای او می خوانند...با دیدنش اشک شوق می ریزند و سخنانش را با جان دل می شنوند...

امروز ایران قبله آزادی خواهی ست و همه مستضعفان عالم به این قبله نماز بیداری می خوانند و به  جان ایران و اسلام؛ حضرت ماه اقتدا می کنند و نیرو می گیرند از بشارت ها و انفاس قدسی اش که نوید پیروزی و تحقق وعده حق را می دهد ...از پیچ بزرگ تاریخی جهان امروز می گوید...از این پیروزی ها که همه آیت الهی ست می گوید...

و می گوید که :

" آن روز خواهد رسید که  امت اسلامی به حول و قوه الهی در اوج اقتدار و مجد و عزت قرار بگیرد و شما جوانان به اذن الله آن روز را خواهید دید..."

                 

راستی صراط واحد مرکزی خبر را ببینید...فراز و نشیب های ای سالها...

  • سرباز حضرت ماه
علیرضا تازه چهار سالش شده...

نیاز به کلام بیشتری نیست...چشمان معصومش رساتر از هر مرثیه ایست...

                 

علیرضا جان پدرت دیگر فقط قهرمان تو نیست...شده است عزیز دل همه حق جویان...

آرزوی پدر ساختن ایران بود...وقتی قد کشیدی آرزوی پدر را برآورده کن...

با دستان کوچکت قلب آمریکا و اسرائیل را نشانه برو...خدا با توست...

تو بیشتر از هر کس دیگری راهت به درگاه خدا باز است...

این قلب کوچک که غم فراق پدر چشیده است به آتش می کشد جان استکبار را...

  • سرباز حضرت ماه