سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انرژی هسته ای» ثبت شده است

هو البصیر...

اشک نوشت:

راز این همه تعجیلِ مُحرمِ امسال را نمی فهمم!

شتاب دارد برای آمدن! از همان قربانگاهِ قربانِ منا که حجِ حاجیانمان، حسین گونه نیمه تمام ماند و تشنه، عروج کردند ...و ما عزادار شادترین روزهای سال شدیم...

محرم بی تابِ آمدن بود...

از همان روز که سردارِ ایرانیِ دمشق، جانِ خود را بر سر دفاع از حریم عمه سادات گذاشت!

از همان روز که پاسدار انقلاب، با تمام مجاهدتش، خود را شرمنده‌ی "ولی" می دانست و عذرخواه بود بابت قصور نداشته اش!

محرم عجله داشت برای آمدن و این ماییم که عبرت نمی گیریم از تکرار تاریخ! از جا ماندن از قافله ارباب!

یادمان نیست  آنها که نامه نوشتند برای آمدنش، برخی شدند معارضان برابر امام و برخی شدند اسیر تردید  و بعدها تواب!

دردِ همیشه‌ی تاریخ، همین جماعت بی خیال و سهل اندیش اند....

با مویزی گرمی و با غوره ای سردی شان می شود!

جماعتی که هیچوقت ضرورت های زمانشان را نمی فهمند! یا نمی خواهند بفهمند! خار در چشم و استخوان در گلو!

ای جماعت کوفی! این سوار سبزپوش که به شهر آمده، پسر فاطمه نیست! مسلم را دریابید!

باز هم سر بزنگاه، چسبیده اید بر زمین! مسلم پشت دروازه دارالاماره رسیده بود...

اینجا چه کن فیکون شده ایست که حرف "ولی" بر زمین می ماند؟

لعنت به جماعتی که عبرت نمی گیرند از تاریخ!

آنان که از ناکثین و قاسطین و مارقین، مضرترند قاعدین هستند!

سر بزنگاه به جای عمل، بر زمین چسبیده اند!

صم بکم عمی!

بدا به حال کسی که در مه پرسه می زند!

روزی به "ولی"  لفظ "امام" می دهد و روزی فرمان نهی آشکار "ولی" را بر زمین می گذارد...و به نفوذ دشمن در چشم بر هم زدنی رسمیت می بخشد!

باید از کوفه گریخت!

مهدی نیا به این خرابه! اینجا خواص، نایبت را تنها گذاشته اند... می گویند مقاومت، حالا نه! شاید وقتی دیگر...

الغرض، در همه قافله یک مرد نبود!

یا اگر بود شایسته ناورد نبود!

 

 

 

  • سرباز حضرت ماه

هو البصیر...

تزویر سکه ای دو روست که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است .عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت، ابلیسش !

یا ایها الذین آمنوا، آمِنوا !

به شما قول می دهم چنانچه با همان نیت روزهای نخستین قیام شمشیر بزنید ، پیروزید و بر دشمن مزور غلبه می کنید. در میان شما احیانا هستند کسانیکه قصد تسلیم دارند . من بیعتم را از ایشان بر می دارم و اتمام حجت می کنم که تزویر به شما امان می دهد تا مقاومتتان را بشکنید . پس از غلبه شک نکنید گردنتان را خواهد شکست !

...

ما کوله باری داریم از تجربه...

تجربه‌ی ضربه خوردن از کفر و نفاق و تزویر ...

شــــــصـــــــت و دو ســـــــــــــــــــــــــــال!

از همان 28 مرداد 32 که مصدق، فریب تزویر را خورد، تزویرِ گرگ را!

نه! اصلش را بخواهی، قدمت این تجربه طولانی تر است...قریب 1400 سال...

اگر جریان کفر و نفاقِ زمانِ پیامبر را فاکتور بگیریم ... می رسیم به صفین! به حکمیت! به مذاکره! مذاکره با پیرِ تزویر!

به عمروعاص!

مرد تزویر و حیله و نیرنگ!

تاریخ برای عبرت است...اما همیشه تکرار می شود...چون عبرت نمی گیریم!

علی(ع)، به ابوموسی نوشت: شقی است آنکه به تجربه اعتنا نکند!

این یعنی همان خوشبین نبودن!

وقتی به عمروعاص، با آن عقبه اش در عصر جاهلیت،_ سفیر قریش به حبشه، برای بازگرداندن تازه اسلام آورده های مهاجر، _ به اسلام آورده‌ی بعد از جنگ احزاب، به کسی که تمام راه ها را رفت برای مقابله با پیامبر وکم نگذاشت در اهانت و مقاتله و چون به بن بست رسید تسلیم شد، اعتماد میکنی...نتیجه اش می شود مغلوب حیله‌ی تزویر شدن!

و تاریخ را به گودی قتلگاه کشاندن!

کاش، این بار اعتنایی شود به تجربه...تجربه 1400 ساله مان از تزوبر...

کاش اعتنا شود به تجربه ملموس شصت و دو ساله مان از دشمن!

62 سال، یک عمر است...عمری که آغازش 28 مرداد 32 بوده و بی شک، پایان این تزویر هم امروز نخواهد بود...

آمریکا، کی منفعتی به ما رسانده که این بار دومش باشد؟!

کودتای 28 مرداد 32؟!

غارت سرمایه های این سرزمین و چنبره زدن بر این خاک در زمان پهلوی؟!

لشکر کشی مخفیانه به ایران در صحرای طبس؟!

انداختن صدام به جان طفل نوپای انقلاب؟!

چراغ سبز نشان دادن برای ترور 17000 نفر در تمام این سال ها؟!

کمر همت بستن برای فلج کردن این نظام با تحریم ها؟!

ساقط کردن هواپیمای مسافربری!!؟

نا امن کردن منطقه و خلیج فارس؟!

و ....

و چون به بن بست رسید مزورانه از باب مذاکره درآمد و حالا، باز هم روی ابلیس گونه اش، عیان شده این گرگ!

امروز 9 تیر است...30ژوئن! پایان ضرب الاجل...

گرگی که طعمه را مهیا دیده و دندان تیز کرده!

دندان تیز کرده تا به اندرونی مان سرک بکشد! له له می زند برای طعمه های بیشتر و دندان گیرتر!

له له می زند برای با خاک یکسان کردن توان دفاعی مان...درست مثل آنچه بر سر عراق و لیبی آورد!

له له می زند تا فرزندان نخبه مان را تحقیر کند و ترور!

له له می زند برای برچیدن تک تک پیچ و مهره های برنامه هسته ای مان! نماد عزت و توانستن مان!

له له می زند برای اینکه ضعف ما را ببیند و با پنجه هایش، ایران را! نماد مقاومت و استکبارستیزی را، پاره پاره کند...

له له می زند برای تحقیرمان! تا جار بزند بالاخره ایران انقلابی را به دندان کشیدم!

مگر می شود با گرگی که دندان تیز کرده برای دریدنت، به توافق رسید؟!

  

                           

           

 

 

 تاریخ برای عبرت است...

مذاکره و حکمیت صفین نشاید که تکرار شود...

نیاید روزی که انگشتر هسته ای و تحریم از انگشت های مذاکره کننده های طرفین خارج شود و انگشتر تحریم و بازرسی های نظامی به انگشت گرگ برگردد!

حضرات دولت تدبیر، خیالتان تخت، اگر مذاکرات عزتمندانه شکست بخورد بهتر است از توافق ذلیلانه...هیچ کس در این خاک ملامت نخواهد کرد فرزندانی را که هم شجاع باشند و هم امین...و غیرت ملی به خرج دهند...

حسبناالله..

  • سرباز حضرت ماه

 

هو البصیر...

نُه ماه رفت و آمد تا استخدامش کردند. توی همین رفت و آمدها به سایت نطنز، گاهی می آمد پیش ما. کنار خوابگاه خانه اجاره کرده بودیم. یک شب تا ساعت دو با مصطفی سر مسائل سیاسی روز بحث می کردم. نمی دانم چطور شد که بحثمان کشید به هسته ای. برایم عجیب بود که چرا مصطفی می خواهد برود نطنز. آن وقت ها از صد نفر بچه ها، یکی هم نمی رفت آنجا؛ نه پستی بود، نه مقامی، نه حقوق بالایی. عوضش دوری بود و غربت و سختی رفت و آمد. حتی حرفش بود که اسرائیل می خواهد مراکز هسته ای مان را بمباران کند. مصطفی آن شب گفت: " می دونم راهی که دارم می رم، ممکنه ختم به شهادت بشه."

روایت 34... یادگاران/ کتاب احمدی روشن

.

.

از این خاطره 12 سال میگذرد...از 82 تا 94...و هنوز هم هسته ای، خط مقدمِ مبارزه با استکبار است...

سال 82 شهید نداده بودیم برای استقلال صنعتمان...همین مصطفی ها بودند که رفتند وجنگیدند برای پیشرفت...پیشرفتِ عزت آفرین...

هنوز هم هسته ای خط مقدم است...

گیرم که 12 سال گذشته باشد از آن روزها...

در این 12 سال هم تعلیق دیده ایم و هم پیشرفت...پیشرفتی که برای ما عزت آفرید و برای دشمن حیرت!

دراین 12 سال دانشمندانمان جهاد کردند در جبهه علم...پاداش این مجاهدت هم کم تر از شهادت نبود...

حالا به پای این صنعت خون ریخته و هنوز هم خطِ مقدم همینجاست...

هزینه این مجاهدت ها بی پدری علیرضا و آرمیتاست...و گرنه شهدا که در قهقهه‌ی مستانه شان عند ربهم  یرزقونند...

مقاومت جواب داد...

ما مقاومت کردیم و حالا دشمن همین مذاکره برایش مانده...

دشمن تصمیم گرفت که خاورمیانه جدیدی شکل دهد و ما اراده کردیم غرب آسیا مقاوم بماند...

حالا جبهه مقاومت از آن ماست از شامات تا یمن...

و دشمن راهی نداشت جز حفظ یک میز! میز مذاکره...

هنوز هم هسته ای خط مقدم است....

گیرم که اسرائیل به جای تهدید به بمباران، بخواهد ایران حق بقایش را به رسمیت بشناسد...

اما هنوز هم هسته ای، خطِ مقدم است...

مبادا  که در جبهه دیپلماسی خط بشکند...

مبادا که چشمان معصوم علیرضا و آرمیتا پدر را طلب کند...

مبادا خیال کنند این سال ها می توانستند پدر داشته باشند و نداشتند...

مبادا بغض مادر مصطفی بشکند...

مبادا فراموش کنیم خون های شهیدانمان را...

مبادا به دشمن مکار، اعتماد کنیم...

مبادا نبینیم دست چدنیِ دشمن را، زیر دستکش مخملی...

مبادا خیال کنیم، بستن با کدخدایی که دیگر نیست کلید حل مشکلات است...

مبادا اسباب نگرانی آقایمان شویم...

مبادا نصیحت های ناخدای با خدای کشتی انقلاب را پشتِ گوش بیندازیم...

مبادا خط قرمزهایمان را پشت سر بگذاریم...

مبادا انگیزه کار و تلاش را از مجاهدانِ خطِ مقدم بگیریم...

مبادا 20 فروردین در تاریخ گم شود...

مبادا جلوی فرزندانمان شرمنده شویم...

مجاهدانِ دیپلمات، فرزندان دلسوز و امینِ انقلابند...اما خدعه دشمن را نباید دست کم گرفت!

یادمان باشد که پیر و مرادمان گفت رابطه‌ی ما با آمریکا، رابطه‌ی گرگ و میش است!

.

.

.

حسبنا الله...

  • سرباز حضرت ماه