سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

نمی دونم چی بگم؟!! دوره و زمونه بدجوری عوض شده! این حرفمو به حساب این نذارید که سن و سالی ازم گذشته باشه!!! به این حساب بذارید که جامعه ما به سرعت در حال تغییره! سریع تر از آنچه که فکرشو بکنی! یه زمانی که خیلی هم دور نیست ماه رمضان که میشد بین همه چه شوق و ذوقی بود! افطاری میدادن و  هوای همدیگه رو  حسابی داشتن! اگه خدایی نکرده کسی بیمار بود و روزه بهش واجب نبود هم جلوی روزه دارها مراعات می کرد ، تازه عذرش هم موجه بود!!!

ولی حالا توی شهر تنها نشونه ماه خدا بیلبوردهای شهرداریه! نه تنها می خورند و می آشامند که اسراف هم می کنند!!!

آخه گرمای هوا و طولانی بودن روز هم شد بهانه؟

بطری های آب معدنی حالا به همه تشنه های رمضان دهن کجی می کند! چون زیاد در دست مردم می بینیمش این روزها...

دختر جوانی را دیدم که بدون هیچ ابایی از خالقش چیپس می خورد و یک بطری آب هم روش!!! بعد هم با دوست خود به سینما رفت! با یک پسر! به همین راحتی آن هم در ماه خدا و در عالمی که محضر خداست!

بزرگترها به ما می گفتند که شیطان در رمضان اسیر است و درهای بهشت باز...پس چرا اینقدر بدی می بینیم؟

در مطب دکتر بودم و به حرفای دیگران گوش می دادم که بحث بر سر رمضان شد و اینکه منشی دکتر روزه بود و یکی از بیماران گفت چند تاشو گرفتی؟؟!!! انگار که فرمان خدا دلخواه ماست که هر وقت خواستیم انجام دهیم و هر وقت عشقمان کشید، کشک!!!

خداوندا شرمنده ام...به خاطر بدی های خودم و  همه بندگانت شرمنده ام...ببخش ما را...

  • سرباز حضرت ماه

        

مومنان بشتابید که خوان الهی گسترده است... ابلیس در بند است و  خدا ما را می خواند... فرشتگان را روانه کرده است به خانه دلمان... خوب که گوش کنی می شنوی صدای قدم هایشان را... درنگ نکن... پروردگارت تو را می خواند... چه چیز بهتر از این که یار خود به دنبالت فرستاده است؟! پس بشتاب...زیاد وقت نداری! غنیمت بدار لحظه های این مهمانی را...

عاشقان هرچه بخواهید بخواهید... خجالت مکشید... یار ما بنده نواز است از آن می گویم...

  • سرباز حضرت ماه

                          

ابواسحاق در روز پرواز آزادگی را فریاد زد و خواست  ریا را بشکند، اما باز هم اهل کوفه  نااهلی خود را نشان دادند و مختار را یاری نکردند...

اسماعیل ای یار روزهای سخت قیام! از تو بعید بود نافرمانی کنی قائدت را...

مختار بیعتش را از کوفیان برداشت؛ اما اگر بیعت کوفیان، بیعتی ایمانی بود دلشان رضا نمی شد بر ترک یاری منتقم خون خدا...

ابواسحاق ماند و دُلدُل و یاران باوفایش، سائب و عبدالرحمن و یزدان و مهران...

دُلدُل، اما این اسب سفید، چه دوست داشتنی است وقتی به مختار سواری می دهد؛ زبیریان حتی تاب دیدن وفاداری دُلدُل را هم نداشتند...زبان بسته را پا بریدند...آن ها می دانستند که مختار تا شمشیر در دست وپا در رکاب اسبش دارد شکستنی نیست و پای دُلدُل را گرفتند تا مختار را از پا بیندازند...

دُلدُل حتی تو هم از کربلایی ها عقب نماندی! سفید کردی روی ذوالجناح را...

ابواسحاق تنها ماند با شهادت یارانش...تنهاتر از همیشه...مختار آنقدر بزرگ بود و دلیر که این ریاکاران مزوّر جرأت نکردند چشم در چشم به مصافش بروند...مگر تیرهای کینشان کاری از پیش می برد...

مختار چه زیبا خود را به محراب علی رساند، خواست مرگش هم در مقتل مولا باشد...

     

مختار! دلخوش باش که با قصاص قاتلین حسین، علی را شاد کردی، که خود در گوش داری صدای حیدر را که تو را بر زانوانش نشانده بود و نوازشت می کرد و می گفت: این بچه مرهمی خواهد شد بر جراحت دل اهل بیت...مختار تو نشان لیاقت از زبان علی داری...

مختارنامه  تمام شد و بعد از این باید جمعه های بدون مختار را تحمل کنیم...تنها دلخوشی جمعه های بی مهدی هم تمام شد...ما می مانیم و جمعه های بی مختار و روزگاری که پر است از مصعب و مهلب...

فقط خدا کند این بار ابراهیم دیر نرسد به مختار زمانش... تیرهای نامرئی مهلب ها آرامش ما را نشانه رفته اند و خرس خاله ها هم  بیکار ننشسته اند...

  • سرباز حضرت ماه

                   

میخوام از ایران برم دیگه دلیلی واسه موندن ندارم...

کاش می شد این جمله رو از دیالوگ های فیلم ها و سریال ها حذف کرد. یعنی چی دلیلی برای موندن ندارم؟ مگه آدم واسه زندگی کردن تو سرزمین مادریش دلیل میخواد؟ این درسته که توی محصولات سینمایی و تلویزیونی کشور خودمون، فرهنگ مهاجرت رو ترویج کنیم؟ الحمدلله که همه چی ترویج میشه این یکی دیگه خواهشا نه!

 البته توهین نباشه به فیلم های خوبی که ساخته میشه، ولی رودربایستی که با هم نداریم! همه مون هم که معصوم نیستیم که اشتباه نکنیم. خیلی وقتها خواسته یا ناخواسته یه حرفایی تو فیلم ها رد و بدل میشه که آمپر آدم میزنه بالا!!!

همین دیروز داشتم یه سریالی می دیدم مال 3-4 سال پیش(راه بی پایان) که توی اون غزل همین دیالوگو گفت. توی خیلی از فیلم های دیگه هم این جمله  رو شنیدیم. دلیل این دیالوگ هر چی که باشه مهم نیست! چون اصلا این حرف از پایه مشکل داره!

زندگی توی ایران دلیل نمی خواد! کشورته باید بمونی، زندگی کنی و بسازیش! تا تقی به توقی خورد : میخوام از ایران برم، دارم تو این کشور حروم میشم!!!

البته خوب مرغ همسایه هم غازه!!

کاش بیشتر از این مهاجرت رو یاد نمی دادیم! یه چیزی هم که بگی، اگه طرف خیلی حالیش باشه میگه خدا خودش تو قرآن گفته هجرت کنید!!!

این کجا و اون کجا؟!

هجرت از کجا به کجا؟

من نمی فهمم مشکل چیه که بعضیا به این نقطه می رسن؟ یعنی به دنبال زندگی بهترن؟ چه تضمینی هست که زندگی اونور آب براشون بهتره؟ اگه رفتن و همه پل های پشت سرشونو خراب کردن و  پشیمون شدن و خواستن برگردن چی؟

حتما همه شنیدین که شادمهرعقیلی گفته اگه یک پاک کن بود که می شد  زندگی رو باش پاک کرد از ایران رفتنم رو پاک می کردم!

کاش زندگیشونو خراب نکنن تا رویی واسه برگشتن داشته باشن!

شاید هم اونایی که میگن دلیلی واسه موندن نداریم بهتره که برن! شاید اونقدر به پوچی رسیدن که دیگه ایران جای اونها نیست!

                

  • سرباز حضرت ماه