سوره تماشا

سوره تماشا

"سوره تماشا" در 88 تلخ و شیرین متولد شد...
نامی که وام گرفته ام آن را از شعر "سهراب سپهری" و
همینطور سوره ای که هرگاه دلتنگ می شوم مرهمی ست بر زخم های دلم...
عقیده ام این است که از آغاز خلقت تا به امروز هر یک از ما وظیفه ای داریم و تکلیفی...
و تکلیف بالاتر از وظیفه است...
و آرزویم این است که فرزند زمان خویش باشم
و حالا که در سال های پر حادثه نبوده ام...
و از حضور در حماسه های سرخ دین و میهنم بی نصیب...
حداقل زمینه ساز آینده سبز موعود باشم...

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه هستیم...
لبیک یا خامنه ای...

"ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین..."

۵ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

علیرضا تازه چهار سالش شده...

نیاز به کلام بیشتری نیست...چشمان معصومش رساتر از هر مرثیه ایست...

                 

علیرضا جان پدرت دیگر فقط قهرمان تو نیست...شده است عزیز دل همه حق جویان...

آرزوی پدر ساختن ایران بود...وقتی قد کشیدی آرزوی پدر را برآورده کن...

با دستان کوچکت قلب آمریکا و اسرائیل را نشانه برو...خدا با توست...

تو بیشتر از هر کس دیگری راهت به درگاه خدا باز است...

این قلب کوچک که غم فراق پدر چشیده است به آتش می کشد جان استکبار را...

  • سرباز حضرت ماه

هوا بس ناجوانمردانه سرد است...اما...

این روزها هوای سرد دی ماه رو بذار کنار اتفاق هایی که همین گوشه و کنار و تو دنیا می افته ...اون وقت می بینی که هوا بس ناجوانمردانه سرد است...خیلی سردتر از  سوز زمستان...

این روزها از کوچکترین مسائل گرفته تا بغرنج ترین اونها، تماما آزاردهنده هستند!

چند روز پیش بانک رفته بودم و از کارمند محترم!!!! خواستم که تقاضام رو انجام بده...ولی انگار نه انگار! همون لحظه دختر خانمی اومد که آرایش و لباس نامناسبی داشت...گل از گل کارمند شکفت!! و به سرعت درخواستش رو انجام داد! در حالی که من هنوز منتظر بودم! آیا امروزه ملاک برتری و احترام متفاوت شده؟! پوشش چادر من چرا باید تو ذوق این جماعت بزنه؟ جز اینه که دارم دستور خدا و سفارش اولیایش را انجام میدم؟!! یا مثلا تو اتوبوس که به خونه میرفتم دختری با پوشش نامناسب شدیدا از سوی پسری محترم شمرده شد و من چهار شاخ مونده بودم که : یاللعجب! این دیگه چه اوضاعیه؟!!! البته بدتر از چیزی که نوشتم بود، باقی قضیه رو باید سانسور کنم!!!!

یک روز  دیگه می شنوی فلانی دوست دختر یا دوست پسر داره!! هرچی میگی : " نه بابا! این بشر اصلا گروه خونیش به این چیزا نمی خوره! اینکه همش دم از اسلام و ایمان و حسین و رهبر می زنه!!!" تا با چشم خودت می بینی که ای دل غافل!

هوا بس ناجوانمردانه سرد است...

طرف هی میگه " عشق"! با خودت خیال می کنی عجب فرهادیه در دوران معاصر!!! غافل از اینکه امروز عشق هم معنای خودش رو از دست داده...عشق پوششی است برای هوی و هوسهای شیطانی و غرایز حیوانی!

گذشته از این خرده زشتی های جامعه که بیش از این هستند و مجال و اخلاق، اجازه گفتن بیش از این نمی دهد...

و اما هنوز هم هوا بس ناجوانمردانه سرد است...

آزاردهنده نیست بعد از آشوب های 88 و کلی مطالبه مردم و فریاد اعتراض در 9 دی با کلی تأخیر و پس از گذشت 2 سال فائزه به دادگاه برود و دست آخر این حکم ناچیز؟!!

هان ای قوه قاضی عدالت خواه! خدایی ناکرده نمی خواهید بگویید که احترام خاندان هاشمی واجب تر شده است از مجازات اردوکشان خیابان؟!! واجب تر از اقامه عدل؟!!!

اگر اینطور است همان بهتر که مهدی برنمی گردد و بر نمی گردانندش هم!!!

هوا بس ناجوانمردانه سرد است...

بحرین بحرانی تر از همیشه و یمن مظلوم تر از قبل و سوریه در آتش فتنه دشمن می سوزد...

به این عکس آقا نگاه کنید:

                                           

هفته قبل در نشست اندیشه راهبردی است...

جز غم و اندوه و آثار گریه های شبانه چیز دیگری می بینید؟

اگر این فتنه ها و بدی ها و تلخی ها نشانه آخرالزمان نیست پس چیست؟!

پس چرا بهجت عارفان گفت من تاب فتنه های آخرالزمان را ندارم؟

یعنی اوضاع از این بدتر هم می شود؟ از این بدتر؟

هوا بس ناجوانمردانه سرد است... اما...

اما خدا خود وعده داده به پایان شیرین این تلخی ها!

و سید علی خود گفت که تحقق کامل وعده الهی نزدیک است...جوانان باید آماده حوادث بزرگ شوند...

جنبش 99 درصدی وال استریت در قلب آمریکا و بیداری اسلامی در خاورمیانه...معنای دیگری هم می دهد؟!!!

                                         

سید علی دیروز گفت که ما در دوران بدر و خیبریم نه شعب ابیطالب!

و این یعنی بهار در راه است...و تحقق کامل وعده الهی نزدیک...انشاالله

ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین...

                          

  • سرباز حضرت ماه

این بچه‌ها؛بازی نمی‌کنند، اینها پنهان شدند، اینها دارند خفه می‌شوند(براثر گاز اشک آور)؛ اینها گریه می‌کنند، اینجا غزه نیست، اینجا بحرین است!

    

 

پرتاب شبانه نارنجک اشک‌آور به درون خانه‌ها توسط نیرو‌های امنیتی بحرین + فیلم

نیرو‌های امنیتی رژیم آل خلیفه در ساعات پایانی شب و بدون هدف مشخص به درون خانه‌ها نارنجک اشک‌آور پرتاب می‌کنند.

 به گزارش مانیتورینگ فارس، نیرو‌های امنیتی بحرین که با حمایت نظامی عربستان سعودی و کشور‌های غربی به انواع تسلیحات نظامی تجهیز شدند، همچنان به سرکوب مردم به ویژه شیعیان ادامه می‌دهند.

این در حالی است که بسیاری از مردم در این ساعت خواب بوده و توانایی خروج سریع از خانه را ندارند.

پیش از این در اقدامات مشابه پرتاب گاز اشک‌‌اور به درون منازل بحرینی‌ها توسط نیرو‌های امنیتی، یک نوزاد 5‌روزه و یک زن میانسال بحرینی جان خود را از دست داده بودند.

 مشاهده فیلم...اینجا

  • سرباز حضرت ماه

امام(ره) به من فرمود: تو روحیه بچه‌های منی

روزی برای حضرت امام(ره) گیلاس برده بودم و بیرون منتظر بودم و داشتم کاری انجام می‌دادم. داخل مثل این‌که چشم حضرت امام(ره) به گیلاس‌ها افتاده بود، به آقای رضایی فرموده بودند حاجی بخشی این‌جاست؟ گفته بودند بله. امام(ره) فرموده بودند بگویید بیاید پیش ما. اومدم تو، دیدم نشسته اند، سلامی کردم و دستشان را ماچ کردم. امام(ره) بهم فرمودند: ببینم از این‌هایی که این‌جاست، برای بچه هام هم بردی؟ گفتم: بله! ماشین الان توی باغ است ؛آقای رحمانی آقای اسدی رو مأمور کرده بچینند داخل ماشین بگذارند.صبح جمعه هم مهرانم، دارم داد می‌زنم رزمنده گیلاس بخور،لبخند بزن،تانکو بزن،بزن بزن،خوب می‌زنی و....

حضرت امام(ره) ایستادند و بعد خندیدند و فرمودند:بارک‌ا...، تو روحیه بچه‌های منی، تو بابابزرگ شونی‌، خدا به‌همرات.

یایام و پفک نمکی برای گردانی که دسته شده بود!

یک‌روز دیدم حاج علی فضلی اومده دنبالم، می‌گه حاجی بخشی! برو پیش بچه‌های گردان حمزه؛ از تپه دوقولو برگشتن وضعشون اصلاً خوب نیست، یکخرده بهشون برس. گفتم چشم.

ما اومدیم با یام یام و پفک نمکی میون بچه‌هایی که گردانشون شده بود دسته، رفتم بالای درخت. بچه‌ها جمع شدن دور درخت، این‌قدر تکوندنش منو اینداختن پایین. نگو اینو فیلم گرفتن فرستادن برای امام(ره)؛ امام(ره) هم دیده بودن، به نوه شون فرموده بودن اِ اِ اینداختنش پایین؟! فیلم رو بزن عقب یک‌بار دیگه ببینم. این مرد عجب روحیه‌ای داره با این‌که چندتا شهید داده باز داره با رزمنده‌ها بازی و شوخی می‌کنه. خدا خیرش بده. این کلمه‌ای بود که از خود امام(ره) شنیدم.

بعدها امام(ره) فرمودند اون فیلم رو دیدم، نخوردی زمین؟ گفتم: نه! امام(ره) مگه من می‌خورم زمین! بعد سرم رو با حالت خاصی تکون دادم. امام(ره) شروع کردن خندیدن طوری‌که آقای خلخالی اون‌جا بود به من گفت: تاحالا این‌طور خنده‌ امام(ره) رو ندیده بودم. بعد امام(ره) فرمودند: حاجی خدا عاقبتت رو به‌خیر کنه ان‌شاء ا…؛ گفتم: امام(ره) همین جمله‌ای که فرمودید، تا دنیا دنیاست برام بسه.

باغ گیلاسم بعد از جنگ خشک شد

باغ گیلاس و زردآلویی داشتم که برای رزمنده‌ها جعبه جعبه ازش برمی داشتم می‌بردم، انگار کم نمی‌شد. خیلی هم خوشمزه بود میوه هاش. بعد از جنگ نمی‌دونم چی شد یکدفعه باغ هم شروع کرد به خشک شدن. خیلی بهش رسیدم اما دیگه باغ نشد که نشد. خشک شد کلاً. باغ گیلاسم بعد از جنگ خشک شد. اونم مثل این‌که به عشق بچه‌ها بود.

                             

آقا به کمک نیاز داره، تنهاست

دختر حاجی بخشی: حاجی در زمان اغتشاش فتنه گران بیمارستان کما بودند. به‌هوش که آمدند و مرخص شدند از بیمارستان تا منزل، متوجه یک چیزهایی شدند. ما در بیمارستان به ایشان نگفته بودیم چه خبر شده است. یک روز دیدیم سوار موتور با یکی از بچه‌ها می‌خواهند بروند تهران. گفتیم حاجی! شما حالتان مساعد نیست؛ گفت «آقا» به کمک نیاز داره، تنهاست. بسیجی‌ها باید وارد شوند.

حزب اللهی‌ها باید یک کاری کنند

حاجی بخشی: به چندتا از بچه‌هایی که آمدند این‌جا، گفتم دچار این سیاسی بازی‌ها نشوید. خط «آقا»رو داشته باشید. این سید خدا تنهاست. دیگه بچه‌ها هم بچه‌های سابق نیستند. نمی دانم چرا فقط حرف می‌زنند. دور هم جمع نمی‌شوند. کاری نمی‌کنند. حزب ا...ی‌ها باید یک کاری کنند وگرنه همه چیزو می‌گیرند. کشور رو خراب می‌کنن. البته روح امام(ره) و شهدا مراقب هستند و رهبری داره هدایت می‌کنه وگرنه کارمان را یکسره می‌کردند.

برداشت از نشریه پرتو سخن

  • سرباز حضرت ماه

سلام

بعضی وقتها آدم شارژش تموم میشه...

از همه طرف اینقدر بهت فشار میاد که باطری وجودت تخلیه میشه... نیاز به یه نیروی قوی داری تا دوباره سرپا بشی...

یادش بخیر مسجدالنبی... قسمت  روضه مسجد  این نیرو رو به قوی ترین حالت ممکن بهم میداد و الان چقدر نیاز دارم که ساعتها اونجا بنشینم  و نیرو بگیرم...آرامشی که مدینه داشت رو دیگه هیچ جا ندیدم...

الان فقط شارژ تموم کردم...

اگه می بینید مدتیه نیستم به خاطر جا زدن نیست! نه ! احتیاج به انرژی  دارم! دارم سعی می کنم سرپا بشم و حتما میشم...

با همه تخلیه انرژی شدنی که وجودمو گرفته باید بنویسم و می نویسم...بعضی وقتها یه چیزایی قلقلکت می ده که بنویسی...بعضی وقتها تا ننویسی آروم نمیگیری...

می نویسم چون هستم...

حاج بخشی رو که می شناختید...همونی که  شعارش و عقیده اش بود :

" ماشاا...حزب ا..."

رفت پیش پسرها و داماد شهیدش و همنشین شد با بی بی دو عالم...خوش به سعادتت باباجون...از این عالم خاکی جدا شدی و دیگه بدی هاش کامت رو تلخ نمیکنه...و بد به حال ما که هنوز اسیر این عالمیم و دیگه برق نگاه تو رو نمی بینیم...برق نگاهت مو رو به تن خیلی ها سیخ می کرد...رفتن تو که عمار حضرت ماه  بودی در روز شهادت عمار علی چه زیباست و هر کدام از عمارهای زمان که به عمار یاسر ملحق می شود یعنی وظیفه من و تو سنگین تر می شود...ما باید عمار شویم تا سید علی سر به چاه تنهایی فرو نبرد...

ما هستیم...پس می نویسیم و فریاد می زنیم:

تا ظهور خورشید سرباز حضرت ماه خواهیم بود...

اللهم عجل لولیک الفرج...

 

 

 

     

 

  • سرباز حضرت ماه