آخرین پست 91...
بسم رب الشهدا والصدیقین...
آخرین پست سال91...
این روز آخری نمی دونم چرا اینجوری شدم؟! یه حسی مثل خوره افتاده به جونم که هرکاری می کنم درست نمیشه که نمیشه...حس تردید و دودلی...خیلی سخته که آدم اسیر حس های مختلفی بشه که نتونه تشخیص بده که امتحان الهیه؟ وسوسه و خطوات شیطانیه؟ اصلا طبیعیه این حس و حال؟ من که نفهمیدم و هیچکس هم نتونست کمکم کنه...
فقط خدا...خدایی که لا مکان و لا زمانست اما به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزویت گسترده و به قدر ایمانت کارگشا...
حالا تکلیف من و این ایمان دست و پا شکسته چیه؟
بدجوری دلم هوای مشهد و کرده...
سه جا هست که نماز خوندن توش خیلی بهم حال خوشی داد...مسجدالنبی که هنوز هم گاهی نسیمش رو احساس میکنم...مصلای حرم عبدالعظیم حسنی و مشهدالرضا...
بدجوری دلم هوای مشهد و کرده...
بازم شارژ تموم کردم...تخلیه انرژی شدم...امروز فهمیدم که خدا هر سال همین موقع ها یه عده رو مامور میکنه به من تلنگر بزنن!!! شرمنده ی خدام که انقدر بنده فراموشکاری ام...
بدجوری دلم هوای مشهد و کرده...
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ ...
دلم گرفته و کم مانده تکه تکه شود، شبیه منطقه ای که هنوز مین دارد! دوباره سفره عید از نبودنت پر است...قبول نیست مگر انتظار سین دارد؟!
اللهم عجل لولیک الفرج...
- ۹۱/۱۲/۲۹
............الهی بشکند دست مغیره........
......میان کوچه ها بی مادرم کرد.....
اندکی صبر...باید انرژی جمع کرد برای نوشتن دردهای بین در و دیوار...برای میخ گداخته...برای کبودی یاس...