العبد...
هو العزیز...
حدیث قدسی را بیشتر عاشقانه ها و عارفانه های الهی می دانم... چیزی جدای از آیات لوح محفوظ...
این حدیث، را هم عاشقانه دوست دارم:
" مَن طَلَبَنی ، وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی ، عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی ، اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی، عَشَقنَی وَ مَن عَشَقتَنی، عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقتَهُ، قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ، فَعَلّی دیَتَهَ وَ مَن دیَتَهُ عَلَیّ دیَتَهُ فاَنَا دیَتَهُ "
"آن کس که مرا طلب کند، می یابد. آن کس که مرا یافت، می شناسد. آن کس که مرا شناخت دوستم می دارد. آن کس که دوستم داشت، عاشقم می شود. آن کس که عاشقم شود؛ من نیز به او عشق می ورزم. آن کس که به او عشق ورزیدم؛ او را می کشم. و آن کس که من او را بکشم خون بهایش بر من واجب است. و آن کس که خون بهایش بر من واجب باشد، من ، خود خون بهای او هستم."
هنوز در اولین قدم مانده ام...طالب خدا هستم، اما به مقام عرفان نرسیده ام... من کجا و قلّه کجا؟!!!
روزی که بشوم عارف بالله...
بشوم : العبد...
و عرفه، عاشقانه ترین روز خدا...
و عرفه، عارفانه ترین روز خدا...
یادگاری دارم از جبل الرحمة... تسبیحی که یادگار سفر عمره است و نشانی که یادم بماند کجا قدم گذاشتم...تسبیحی که یادگار است از قدمگاه حسین(ع)...همان جایی که عرفه خواند و رفت تا واجب خدا را بپا دارد و اسلام را زنده نگهدار باشد...
عرفه را مدیون معلمی هستم که آموخت مرا رسم بندگی...هر سال، عرفه که می آید، بیش از پیش به یادشان هستم...خدا حفظشان کند...
آن تسبیح و آن معلم شده اند شناسنامه ی عرفه های من...
حدیث عاشقی خدا، شناسنامه ی عرفه ام را تکمیل کرده...
کاش می شدم: العبد...کاش رضوان مقامم بود و خدا خون بهایم...
- ۹۲/۰۷/۲۲
یا حسین عزیز، نگذار ذلیل شویم در لایه های نفسمان...